شماره ٣٨٧: تا دست من به گردن مينا رسيده است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا دست من به گردن مينا رسيده است
کيفيتم به عالم بالا رسيده است
باشد ز سر گرانى معشوق ناز عشق
گردنکشى ز باده به مينا رسيده است
از بيکسى رسيده به من در ميان خلق
از گوشه گيرى آنچه به عنقا رسيده است
شبنم به آفتاب رسانيد خويش را
از همت است هر که به هر جا رسيده است
زين بحر بيکنار که در ديده من است
شورابه اى به کاسه دريا رسيده است
گلگل به رويش از دل پر خون شکفته ام
خارم اگر به آبله پا رسيده است
قسمت به ذره ذره رسانيده ام چو مهر
فيضى اگر ز عالم بالا رسيده است
گشته است توتياى قلم استخوان من
تا سرمه ام به ديده بينا رسيده است
از سر زدن پر آبله گشته است چون صدف
دستم اگر به دامن دريا رسيده است
بر روى من چو صبح در فيض وا شده است
تا دست من به دامن شبها رسيده است
خون مى چکد ز ناله درد آشناى من
تا شيشه دل که به خارا رسيده است
اى عشق چاره سوز به فرياد من برس
کز درد، کار من به مداوا رسيده است
نعل مرا در آتش غيرت گذاشته است
داغى اگر به لاله حمرا رسيده است
صائب همان ز دامن آن ماه کوته است
هر چند آه من به ثريا رسيده است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید