شماره ٣٥٥: اين خار غم که در دل بلبل نشسته است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
اين خار غم که در دل بلبل نشسته است
از خون گل خمار خود اول شکسته است
اين جذبه اى که از کف مجنون عنان ربود
اول زمام محمل ليلى گسسته است
پاى شکسته سنگ ره ما نمى شود
شوق تو موميايى پاى شکسته است
بر حسن زود سير بهار اعتماد نيست
شبنم به روى گل به امانت نشسته است
از خط يکى هزار شد آن خال عنبرين
دور نشاط نقطه به پرگار بسته است
بر سر گرفته ايم و سبکبار مى رويم
کوه غمى که پشت فلک را شکسته است
آسوده از زوال خود آفتاب گل
تا باغبان به سايه گلبن نشسته است
برقى کز اوست سينه ابر بهار چاک
با شوخى تو مرغ و پر و بال بسته است
پيوسته است سلسله موجها به هم
خود را شکسته هر که دل ما شکسته است
تا خويش را به کوچه گوهر رسانده ايم
صد بار رشته نفس ما گسسته است
داغم ز شوخ چشمى شبنم که بارها
از برگ گل به دامن ساقى نشسته است
خون در دل پياله خورشيد مى کند
سنگى که شيشه دل ما را شکسته است؟
(در کام اژدهاى مکافات چون رود؟
آزاده اى که خاطر مورى نخسته است)
برهان برفشاندن دامان ناز اوست
گرد يتيممى که به گوهر نشسته است
تا بسته است با سر زلف تو عقد دل
صائب ز خلق رشته الفت گسسته است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید