شماره ٤٨٦: تا از عقيق او به بدخشان سخن گذشت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا از عقيق او به بدخشان سخن گذشت
از سنگ، لعل چون عرق از پيرهن گذشت
دامان چين ز عطسه خون لاله زار شد
از بس نسيم زلف به مغز ختن گذشت
گرد لب پياله که از مجلس شراب
حرفى برون نبرد اگر صد سخن گذشت
يوسف ز شرم سر به گريبان چاه برد
تا از قماش پيرهن او سخن گذشت
آتش ز روى صورت ديوار مى چکد
پروانه چون تواند ازين انجمن گذشت؟
صائب کمال زلف در آشفته خاطرى است
نتوان ز بيم ناخن دخل از سخن گذشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید