شماره ١٩٧: به آبدارى لعل تو هيچ گوهر نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
به آبدارى لعل تو هيچ گوهر نيست
به اين صفا، گهرى در ضمير کوثر نيست
مرا به ساغرى اى خضر نيک پى درياب
که بى دليل ز خود رفتنم ميسر نيست
توانگرست به يک مشت خاک، ديده فقر
دل حريص به صد گنج زر توانگر نيست
شهادتى که بود ديگرى وسيله آن
ز زندگانى خضر و مسيح کمتر نيست
من و تردد خاطر، خدا نگه دارد!
به قلزمى که منم، موج او شناور نيست
دل شکسته ما را به لطف خود بپذير
نظر به مورچه، پاى ملخ محقر نيست
ببر ز خويش اگر جنت آرزو دارى
که دوزخى بتر از صحبت مکرر نيست
حمايت ضعفا مانع پريشانى است
وگرنه رشته سزاوار قرب گوهر نيست
ز چاک دل بود اميد فتح باب مرا
چو آفتاب مرا روى دل به هر در نيست
شفق همين نه به خورشيد کار دارد و بس
کدام لقمه اين هفت خوان به خون تر نيست؟
ترا که پاى طلب بسته اند، سنگين باش
درين محيط که ماييم جاى لنگر نيست
مدار چشم مروت ز هيچ کس صائب
که خضر را غم محرومى سکندر نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید