شماره ١٧٨: در آن مقام که حيرت دليل دانايى است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
در آن مقام که حيرت دليل دانايى است
نفس شمرده زدن نيز بادپيمايى است
حضور، لازم عشق خدايى افتاده است
بود هميشه پريشان دلى که هر جايى است
به خون خويش سرانجام مى دهد محضر
سيه دلى که چو طاوس در خودآرايى است
ز خانه صورت ديوار مى جهد بيرون
به محفلى که مرا دعوى شکيبايى است
کدام ظاهر و باطن موافق است به هم؟
دلش ز سنگ بود گر سپهر مينايى است
ز چاه روى به بازار مى کند يوسف
ز خلق روى نهفتن تلاش رسوايى است
درون سينه کند سير، بر مجنون را
ز بيقرارى وحشت دلى که صحرايى است
فغان که مردم کوته نظر نمى دانند
که بستن نظر از عيب خلق بينايى است
کجا ز سيلى خط هوشيار خواهد شد؟
چنين که چشم تو مشغول باده پيمايى است
ز خط و زلف کند حلقه هاى چشم ايجاد
ز بس که عارض او تشنه تماشايى است
بهار عالم ايجاد نيست غير سخن
که سبزى پر طوطى ز فيض گويايى است
درين جهان چو دوزخ اگر بهشتى هست
که مى توان نفسى راست کرد، تنهايى است
تو از گرانى خود مى کشى تعب صائب
ز خار، باد صبا ايمن از سبکپايى است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید