شماره ٨١: بهار عنبر شبها سفيده سحرست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
بهار عنبر شبها سفيده سحرست
خوشا کسى که ازين نوبهار بهره ورست
چرا ز سنگ ملامت شکسته دل باشم؟
که همچو موج مرا از شکست بال و پرست
به خود فروشدگان فارغند از آشوب
کمند وحدت گرداب، موجه خطرست
نگاه دار گرت چون عقيق آبى هست
که خضر باديه عشق، آتشين جگرست
کدام شاخ گل امشب گذشت ازين بستان؟
که همچو سبزه خوابيده سرو پى سپرست
چه سود نعمت بسيار تنگ روزى را؟
ز بحر، قطره آبى وظيفه گهرست
هميشه مى کشد از روى باغبان خجلت
چو سرو و بيد درين باغ هر که بى ثمرست
حضور هر دو جهان فرش آستان کسى است
که زرنگار سرايش ز روى همچو زرست
اگر چه کوه غم عشق سخت سنگين است
نظر به طاقت فرهاد، سايه کمرست
من و ملازمت غم، که دستگاه نشاط
ز چشم مردم اين روزگار تنگترست
درازتر بود از رشته رنج باريکش
درين بساط چو سوزن کسى که ديده ورست
شود ز گوشه نشينى فزون رعونت نفس
سگ نشسته ز استاده سرفرازترست
حضور خاطر اگر هست در شکيبايى است
دلى که صبر ندارد هميشه در سفرست
خبر ز درد ندارند بيغمان صائب
وگرنه منت صندل بتر ز دردسرست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید