شماره ٢٣٥: ز زخم تيغ زبان هوش من بلندى يافت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
ز زخم تيغ زبان هوش من بلندى يافت
ز نيش، چاشنى نوش من بلندى يافت
نفس به سينه صبح سخن گره شده بود
چو مشرق اين علم از دوش من بلندى يافت
ز عشق آتشى افتاد در وجود مرا
که سقف نه فلک از جوش من بلندى يافت
درين رياض من آن قمريم که قامت سرو
ز تنگ گيرى آغوش من بلندى يافت
به شيشه خانه افلاک مى زند خود را
چنين که خشت خم از جوش من بلندى يافت
مرا ز ديده بندگان مکن بيرون
که حلقه فلک از گوش من بلندى يافت
ز خواب بيخبران گشت چشم من بيدار
ز مستى دگران هوش من بلندى يافت
هزار عقده دل چون نسيم صبح گشود
دمى که از لب خاموش من بلندى يافت
نبود هوش مرا تا خبر ز خويشم بود
ز فيض بيخبرى هوش من بلندى يافت
يکى هزار شد از بند، عشق پنهانم
ز کاوش آتش خس پوش من بلندى يافت
ز هر زمين که غبارى بلند شد صائب
به قصد آينه هوش من بلندى يافت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید