شماره ٦: خسته چشم تو صاحب نظرى نيست که نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
خسته چشم تو صاحب نظرى نيست که نيست
تشنه لعل تو روشن گهرى نيست که نيست
اين چه شورست که حسن تو به عالم افکند؟
که نمکدان ملاحت جگرى نيست که نيست
بخيه شبنم و گل بر رخ کار افتاده است
ورنه حيران تو صاحب نظرى نيست که نيست
نه همين ذره درين دايره سرگردان است
رقص سوداى تو در هيچ سرى نيست که نيست
عالم از حسن گلوسوز تو شد باغ خليل
در دل سنگ تو تخم شررى نيست که نيست
ميوه سرو که گفته است همين آزادى است؟
قامت سرکش او را ثمرى نيست که نيست
نه همين لاله و گل نعل در آتش دارند
خار خار تو نهان در جگرى نيست که نيست
فتنه هر دو جهان زير سر خشت خم است
در خرابات مغان شور و شرى نيست که نيست
نظر پست تو شايسته جولان کف است
ورنه در سينه دريا گهرى نيست که نيست
چون کنم نسبت آن لعل به ياقوت عقيم؟
رو سفيد از نمک او جگرى نيست که نيست
برو اى عقل، به صحراى جنون پا مگذار
شيشه بارى تو و اينجا خطرى نيست که نيست
زهر دشنام بود قسمت عاشق، ورنه
در نهانخانه آن لب، شکرى نيست که نيست
بعد ازين نامه مگر بر پر عنقا بنديم
ورنه با نامه ما بال و پرى نيست که نيست
نه همين ديده شبنم ز نظربازان است
محو خورشيد تو صاحب نظرى نيست که نيست
گر چه از بيخبرانيم به ظاهر صائب
در فرامشکده ما خبرى نيست که نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید