شماره ١٣٤: منم که معنى بيگانه آشناى من است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
منم که معنى بيگانه آشناى من است
نهال خامه من باغ دلگشاى من است
چو نقش، پا ننهم از گليم خود بيرون
حصار عافيت من ز نقش پاى من است
به فکر باغ و غم آسيا چرا باشم؟
که آسمان و زمين باغ و آسياى من است
هزار خوشه پروين به نيم جو نخرم
که رزق من ز دو چشم ستاره زاى من است
به پاکى گهر من چرا ننازد بحر؟
که خانه صدفش روشن از صفاى من است
ز مهر کاسه دريوزه چون به کف دارد؟
اگر نه صبح گداى در سراى من است
نه آتشم که مرا خار دستگير بود
چو آفتاب همان نور من عصاى من است
درين زمانه که بر شرم پشت پا زده اند
منم که روى نگاهم به پشت پاى من است
ز روى بستر گل شبنمم چو برخيزد
ز گرد بالش خورشيد متکاى من است
به چشم ظاهر اگر تيره ام چو خاکستر
هزار آينه رو، تشنه لقاى من است
غبار خاطر من طرفه عالمى دارد
که از درون خورش و از برون قباى من است
ز آستان قناعت کجا روم صائب؟
که فرش و بستر و بالين و متکاى من است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید