شماره ٢٨٦: مردن به درد عشق به دنيا برابرست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
مردن به درد عشق به دنيا برابرست
با زندگى خضر و مسيحا برابرست
نقش برون پرده رازست چشم تو
ورنه شکوه قطره و دريا برابرست
در اوج اعتبار به عزلت توان رسيد
مرغ شکسته بال به عنقا برابرست
يوسف چسان دلير تماشاى خود کند؟
يعقوب در کمين و زليخا برابرست
آيينه تنگدل نشود از هجوم عکس
پيشانى گشاده به صحرا برابرست
هر گوشه اى که گوشه چشمى در او بود
گر چشم سوزن است به دنيا برابرست
در چار فصل چون نبود سرو تازه روي؟
بى حاصلى به حاصل دنيا برابرست
آنجا که شرم حسن به غور سخن رسد
ضبط نگه به عرض تمنا برابرست
در شب مشو دلير به عصيان که از نجوم
چندين هزار ديده بينا برابرست
لعل لبى که تشنه به خون دل من است
خاکش به خون باده حمرا برابرست
قربانيان نگاه پريشان نمى کنند
محو ترا هميشه تماشا برابرست
در چشم عارفى که به مغز جهان رسيد
صبح نشاط با کف دريا برابرست
در پله اى که سنگدليهاى کعبه است
ريگ روان و آبله پا برابرست
با درد عشق، طاقت و بيطاقتى يکى است
تمکين کوه و کاه در اينجا برابرست
حسنى که در لباس بود آب و رنگ او
در چشم ما به صورت ديبا برابرست
صائب اگر به ديده انصاف بنگرى
آن خال دلنشين به سويدا برابرست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید