شماره ٣٩٥: تا در ترددست نفس، جان روانه است

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
تا در ترددست نفس، جان روانه است
بر باد پاى عمر، نفس تازيانه است
عاشق کجا به فکر سرانجام خانه است؟
مرغ ملول را ته بال آشيانه است
گشتيم پير از غم دنيا و آخرت
پشت کمان خميده ز فکر دو خانه است
آوازه رحيل کز او خوابهاست تلخ
پاى به خواب رفته ما را فسانه است
کوتاه ديدگى است نفس راست ساختن
بر توسنى که موج نفس تازيانه است
حيرت امان نمى دهدم تا نفس کشم
بيچاره طوطيى که در آيينه خانه است
زين سرکشان که گردن دعوى کشيده اند
از هر که عشق گرد برآرد نشانه است
روى شکفته خرده جان را دهد به باد
کم عمرى گل از نفس بيغمانه است
دل مى برد به چين جبين دلرباى من
اين صيد پيشه را گره دام دانه است
پروانه ها فسرده، خموشند شمعها
در محفلى که پاى ادب در ميانه است
روشندلان ز هر دو جهانند بى نياز
خورشيد را ز چهره زرين خزانه است
روى زمين ز شکوه گردون لبالب است
هر کس که هست زخمى ازين شيشه خانه است
آبى که زندگانى جاويد مى دهد
دارد اگر وجود، شراب شبانه است
آغوش بحر بى گهر شاهوار نيست
دل چون دو نيم شد صدف آن يگانه است
تسليم مى کند به ستم ظلم را دلير
جرم زمانه ساز فزون از زمانه است
هر کس به قدر هوش خود آزار مى کشد
در بحر پر کنار، خطر بيکرانه است
صائب ز کوى عشق به جايى نمى روم
چون کعبه قتلگاه من اين آستانه است



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید