شماره ٣٤٦: پوچ است هر سرى که نه در وى هواى توست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
پوچ است هر سرى که نه در وى هواى توست
سهوست سجده اى که نه بر خاک پاى توست
طبل رحيل هوش من آواز پاى توست
حسرت نصيب ديده من از لقاى توست
در پرده هاى چشم شکر خواب صبح نيست
شيرينيى که در دو لب جانفزاى توست
خون مى کند عرق ز شفق هر صباح و شام
از بس که آفتاب خجل از لقاى توست
در باز کردن در باغ بهشت نيست
فيضى که در گشودن بند قباى توست
ظرف وصال نيست من تنگ ظرف را
طبل رحيل هوش من آواز پاى توست
خوددارى سپند در آتش بود محال
خالى است جاى من به حريمى که جاى توست
هر شاخ گلى که دست کند در چمن بلند
از روى صدق ورد زبانش دعاى توست
هر دل رميده اى که بساط زمانه داشت
امروز در کمند دو زلف رساى توست
ره نيست در حريم تو هر خودپرست را
بيگانه هر که گشت ز خود آشناى توست
چون ترک دلبرى ننمايند دلبران ؟
چون هر کجا دلى که بود مبتلاى توست
استادگى چگونه کند در نثار جان؟
صائب که مرگ و زندگيش از براى توست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید