شماره ٥٩٩: از ناخن دخل آنچه به رخسار سخن رفت

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
از ناخن دخل آنچه به رخسار سخن رفت
از کاوش غم بر دل بى کينه من رفت
زنهار خمش باش که چون خامه درين بزم
کم عمر شد آن کس که به دنبال سخن رفت
فرياد که گلبانگ پريشان من آخر
چون بوى گل از کيسه گلهاى چمن رفت
با برگ خزان ديده چه سازد نفس سرد؟
ايمن شدم آن روز که رنگ از رخ من رفت
ز اقبال شکوفه است که در گلشن ايجاد
تا کرد نظرباز، در آغوش کفن رفت
بس خون که کند در جگر سوزن عيسى
خارى که ز راه تو به پاى دل من رفت
شد کاسه دريوزه همه ناف غزالان
تا نکهت آن زلف به صحراى ختن رفت
از سنگ، نگين چهره خراشيده برآيد
آوازه لعل لب او تا به يمن رفت
از غيرت فکر چمن افروز تو صائب
گل، اشک جگرگون شد و از چشم چمن رفت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید