شماره ٢٠٥: سزاى خواب بود ديده اى که گريان نيست

غزلستان :: صائب تبریزی :: غزليات - بخش سوم

افزودن به مورد علاقه ها
سزاى خواب بود ديده اى که گريان نيست
نفس و بال بود بر دلى که نالان نيست
چه نسبت است به عمر ابد شهادت را؟
که آب تيغ، گرانجان چو آب حيوان نيست
شد از گرفتگى عقل، کار بر من سخت
سزاى سنگ بود پسته اى که خندان نيست
تمام رحمت و لطف است عشق بنده نواز
چه شد که آب مروت به چشم اخوان نيست
ز درد و داغ محبت مگو به مرده دلان
تنور سرد، سزاوار بستن نان نيست
به يک دو هفته ز منت هلال شد، مه بدر
شکستن لب نان سپهر آسان نيست
عدم ز قرب جوار وجود زندان است
وگرنه کيست که از زندگى پشيمان نيست؟
هوا به دولت پيرى مسخر من شد
قد خميده کم از خاتم سليمان نيست
خلاص کرد مرا شور عشق از عالم
براى داغ، حصارى به از نمکدان نيست
خوشم به دامن صحراى بيخودى صائب
که نقش پاى غزالى در آن بيابان نيست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید