غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«لاله» در غزلستان
حافظ شیرازی
«لاله» در غزلیات حافظ شیرازی
می چکد ژاله بر رخ لاله
المدام المدام یا احباب
چون پیاله دلم از توبه که کردم بشکست
همچو لاله جگرم بی می و خمخانه بسوخت
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لاله خودروست
ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لاله بردمد از خاک کشتگان غمت
ز حسرت لب شیرین هنوز می بینم
که لاله می دمد از خون دیده فرهاد
مگر که لاله بدانست بی وفایی دهر
که تا بزاد و بشد جام می ز کف ننهاد
حسن تو همیشه در فزون باد
رویت همه ساله لاله گون باد
دل شکسته حافظ به خاک خواهد برد
چو لاله داغ هوایی که بر جگر دارد
دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
چرا چون لاله خونین دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزم
داغ سودای توام سر سویدا باشد
طرف چمن و طواف بستان
بی لاله عذار خوش نباشد
لاله بوی می نوشین بشنید از دم صبح
داغ دل بود به امید دوا بازآمد
تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
آن نافه مراد که می خواستم ز بخت
در چین زلف آن بت مشکین کلاله بود
هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید
در رهگذار باد نگهبان لاله بود
به باغ تازه کن آیین دین زردشتی
کنون که لاله برافروخت آتش نمرود
ساقی حدیث سرو و گل و لاله می رود
وین بحث با ثلاثه غساله می رود
می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت
کار این زمان ز صنعت دلاله می رود
باد بهار می وزد از گلستان شاه
و از ژاله باده در قدح لاله می رود
نسیم در سر گل بشکند کلاله سنبل
چو از میان چمن بوی آن کلاله برآید
نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ
ز خاک کالبدش صد هزار لاله برآید
چو آفتاب می از مشرق پیاله برآید
ز باغ عارض ساقی هزار لاله برآید
ای خرم از فروغ رخت لاله زار عمر
بازآ که ریخت بی گل رویت بهار عمر
چو لاله در قدحم ریز ساقیا می و مشک
که نقش خال نگارم نمی رود ز ضمیر
هر که چون لاله کاسه گردان شد
زین جفا رخ به خون بشوید باز
به دور لاله قدح گیر و بی ریا می باش
به بوی گل نفسی همدم صبا می باش
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان
که مهتابی دل افروز است و طرف لاله زاری خوش
گشاده نرگس رعنا ز حسرت آب از چشم
نهاده لاله ز سودا به جان و دل صد داغ
چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله
نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم
لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق
داوری دارم بسی یا رب که را داور کنم
به دور لاله دماغ مرا علاج کنید
گر از میانه بزم طرب کناره کنم
چون آب روی لاله و گل فیض حسن توست
ای ابر لطف بر من خاکی ببار هم
چون لاله می مبین و قدح در میان کار
این داغ بین که بر دل خونین نهاده ایم
می کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم
ز شوق نرگس مست بلندبالایی
چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم
با صبا در چمن لاله سحر می گفتم
که شهیدان که اند این همه خونین کفنان
ز دستبرد صبا گرد گل کلاله نگر
شکنج گیسوی سنبل ببین به روی سمن
بوی بنفشه بشنو و زلف نگار گیر
بنگر به رنگ لاله و عزم شراب کن
ساقی بیا که شد قدح لاله پر ز می
طامات تا به چند و خرافات تا به کی
در بوستان حریفان مانند لاله و گل
هر یک گرفته جامی بر یاد روی یاری
ز خاک پای تو داد آب روی لاله و گل
چو کلک صنع رقم زد به آبی و خاکی
سعدی شیرازی
«لاله» در غزلیات سعدی شیرازی
ز آب روان و سبزه و صحرا و لاله زار
با من مگو که چشم در احباب خوشترست
به لاله زار و گلستان نمی رود دل من
که یاد دوست گلستان و لاله زار منست
در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست
از گل و لاله گزیرست و ز گلرویان نیست
به پای سرو درافتاده اند لاله و گل
مگر شمایل قد نگار من دارد
از دامن که تا به در شهر بساطی
از سبزه بگسترد و بر او لاله فشان کرد
سرمست ز کاشانه به گلزار برآمد
غلغل ز گل و لاله به یک بار برآمد
گر سرت مست کند بوی حقیقت روزی
اندرونت به گل و لاله و ریحان نرود
جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد
تا زعفران چهره من لاله گون شود
ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد
ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید
به کوی لاله رخان هر که عشقباز آید
امید نیست که دیگر به عقل بازآید
خیز و غنیمت شمار جنبش باد ربیع
ناله موزون مرغ بوی خوش لاله زار
گر چمن گوید مرا همرنگ رویش لاله ایست
از قفا باید برون کردن زبان سوسنش
مرا که چشم ارادت به روی و موی تو باشد
دلیل صدق نباشد نظر به لاله و سنبل
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
که نه بر ناله مرغان چمن شیفته ام
که نه سودای رخ لاله حمرا دارم
بر گل روی تو چون بلبل مستم واله
به رخ لاله و نسرین چه تمنا دارم
چو بلبل آمدمت تا چو گل ثنا گویم
چو لاله لال بکردی زبان تحسینم
کدام آلاله می بویم که مغزم عنبرآگین شد
چه ریحان دسته بندم چون جهان گلزار می بینم
باغبان را گو اگر در گلستان آلاله ایست
دیگری را ده که ما با دلستان آسوده ایم
خم دو زلف تو بر لاله حلقه در حلقه
به سنگ خاره درآموخت عشق ورزیدن
آن چه از نرگس مخمور تو در چشم منست
برنخیزد به گل و لاله و ریحان دیدن
خار تا کی لاله ای در باغ امیدم نشان
زخم تا کی مرهمی بر جان دردآگین من
گر بهار و لاله و نسرین نروید گو مروی
پرده بردار ای بهار و لاله و نسرین من
شوخی شکرالفاظ و مهی لاله بناگوش
سروی سمن اندام و بتی حورسرشتی
اگر گلاله مشکین ز رخ براندازی
کنند در قدمت عاشقان سراندازی
تو با چنین قد و بالا و صورت زیبا
به سرو و لاله و شمشاد و گل نپردازی
غلام باد صبایم غلام باد صبا
که با کلاله جعدت همی کند بازی
جهل باشد فراق صحبت دوست
به تماشای لاله و سمنی
کز روی به لاله می دهی رنگ
وز زلف به مشک می دهی بوی
خیام نیشابوری
«لاله» در رباعیات خیام نیشابوری
هر چند که رنگ و بوی زیباست مرا
چون لاله رخ و چو سرو بالاست مرا
چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و بجام باده کن عزم درست
چون لاله بنوروز قدح گیر بدست
با لاله رخی اگر ترا فرصت هست
در هر دشتی که لالهزاری بودهست
از سرخی خون شهریاری بودهست
پا بر سر سبزه تا بخواری ننهی
کان سبزه ز خاک لاله رویی رسته است
هر صبح که روی لاله شبنم گیرد
بالای بنفشه در چمن خم گیرد
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا با صنمی لاله رخی خندان خور
با لاله رخی و گوشه بستانی
عیشی بود آن نه حد هر سلطانی
مولوی
«لاله» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن
از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش صبا
ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل
چو دید از لاله كوهی كه جام آورد مستان را
بی دل سیهی لاله زان می
سرمست بكرد یاسمین را
پرلاله كن و پر از گل سرخ
این صحن رخ مزعفری را
بحر و هجران رو نهد در وصل و ساحل رو دهد
پس بروید جمله عالم لاله و ریحان ما
بی ساغر و پیاله درده میی چو لاله
تا گل سجود آرد سیمای روی ما را
تا غنچه برگشاید با سرو سر سوسن
لاله بشارت آرد مر بید و ارغوان را
من هم خموش كردم و رفتم عقیب گل
از من سلام و خدمت ریحان و لاله را
شاد آمدی بیا و ملوكانه آمدی
ای سرو گلستان چمن و لاله زار ما
سرو علمدار رفت سوخت خزان را به تفت
وز سر كه رخ نمود لاله شیرین لقا
هم آفتاب شده مطربت كه خیز سجود
به سوی قامت سروی ز دست لاله صلا
غیر ان سیدا جادت لها الطافه
ان روحی ربوه و استنزلت اطلالها
صادف المولی بروحی و هی فی ذاك الردی
من زمان اكرمته ما رات اذلالها
امروز بنفشه زار و لاله
از سنگ و كلوخ بردمیدهست
چون گل زردی ز عشق لالهای
لاله گردی گر چه زردی عاقبت
دلاله چون صبا شد از خار گل جدا شد
باران نباتها را در باغ امتحانست
چون رخ گلزار او هست چراگاه روح
روح از آن لاله زار آه كه چون پروریست
ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد
شقایقها و ریحانها و لاله خوش عذار آمد
بهار آمد بهار آمد بهار خوش عذار آمد
خوش و سرسبز شد عالم اوان لاله زار آمد
مه دی رفت و بهمن هم بیا كه نوبهار آمد
زمین سرسبز و خرم شد زمان لاله زار آمد
میشد كه به لاله رنگ بخشد
ور نی سوی گلستان چه میشد
در گلشن ذوق او فرورو
كز نرگس و لالهها چه دارد
باطنت را لاله سازد ظاهرت را ارغوان
یك دمت سازد قزلبك یك دمت صارو كند
خبرت هست كه لاله رخ پرخون آمد
خبرت هست كه گل خاصبك دیوان شد
با چنین لاله رخان روح چرا نفزایید
در چنین معصرهای غوره چرا افشارید
لاله خون آلود میروید ز خاك
گر چه با دامان گلگون میرود
در عالم طراوت او یافت بس حلاوت
وز وصف لاله رویان رویش مزعفر آمد
آن لالهای چو راهب دل سوخته بدرد
در خون دیده غرق به كهسار میرود
گلنار پرگره شد و جوبار پرزره
صحرا پر از بنفشه و كه لاله زار شد
كه آهوی متأنس بماند از یاران
به لاله زار و به مرعای ارغوان نرسد
عجب كه خار چه بدمست و تیز و روترشست
ز رشك آنك گل و لاله صد عدو دارد
اگر ز رنگ رخ یار ما خبر دارد
ز لاله زار و ز نسرین و گل چرا گوید
پیالهای به من آورد لاله كه بخوری
خورم چرا نخورم بنده هم گلو دارد
چو بنفشه دوتا شدم چو سمن بیوفا شدم
كه دل لالهها سیه ز غم ارغوان شود
سیبكی نیم سرخ و نیمی زرد
زعفران لاله را حكایت كرد
بهل این تا بیار خویش رویم
آنك رویش هزار لاله و ورد
بهر باران چو كشت منتظر است
سینه را سبز و لاله زار كند
تا ببینی نقشهای دلربا
تا ببینی رنگهای لاله زار
عشق چو ابر گران ریخت بر این و بر آن
شد طرفی زعفران شد طرفی لاله زار
چو لاله زار كن این دشت را به باده لعل
روا مدار كه موقوف داریم به بهار
لاله رخ افروخته از كه رسید
سنبله پا به گل از مرغزار
گل نقل بلبلان و شكر نقل طوطیان
سبزهست و لاله زار و چمن كوری كلاغ
دیرست كه زعفران برستست
از چهره لاله زار عاشق
مهم را لطف در لطفست از آنم بیقرار ای دل
دلم پرچشمه حیوان تنم در لاله زار ای دل
از نظر آفتاب گشت زمین لاله زار
خانه نشستن كنون هست وبال وبال
زان لاله روی دلستان روید ز رویم زعفران
هر لحظه زان شادی فزا بیش است كارافزاییم
غازه لالهها منم قیمت كالهها منم
لذت نالهها منم كاشف هر مسترم
زان لاله ستان چه زار گشتیم
یا رب كه چه لاله زار داریم
ای سیه دل لاله بر كشتم چرا خندیدهای
نوبهارت وانماید آنچ من كاریدهام
تا نبینم روی چون گلزار آن صد نوبهار
همچو لاله من سیه دل صدزبان چون سوسنم
ز جبین زعفرانی كر و فر لاله گویم
به دو چشم ناودانی صفت سحاب گویم
گرهی ز نقد غنچه بنهم به پیش سوسن
صفتی ز رنگ لاله به بنفشه زار گویم
گر دكان و خانهام ویران شود
بر وفای لاله زاری می كشم
ای گلعذار جام چو لاله به مجلس آر
كز ساغر چو لاله چو گل یاسمین بریم
اگر به قد چو كمانم ولی ز تیر توام
چو زعفران شدم اما به لاله زار توام
كو سوسن و كو نسترن كو سرو و لاله و یاسمن
كو سبزپوشان چمن كو ارغوان كو ارغوان
من خیره روتر آمدم بر جود تو راهی زدم
این كی تواند گفت گل با لاله یا سرو و سمن
مستمع الست شد پای دوان و مست شد
نیست بد او و هست شد لاله و بید و ضیمران
گویی اندر خواب دیدم همچو سروی خویش را
روی من چون لاله زار و تن چو ورد و یاسمین
لاله رخ افروخته وز خشم شد دل سوخته
سنبله پرسود و كژگردن ز اندیشه گران
نك نشان لاله رویی لاله رویی لالهای
بر رخ من زعفران و زعفران و زعفران
سرو سوسن را همیگوید زبان را برگشا
سنبله با لاله می گوید وفا را تازه كن
حلقه كرده دست بسته حوریان بر گرد او
از یكی سو لاله زار و از یكی سو یاسمن
كز شراب جان من رویدهمی تبریز در
لالهها و گلبنان بر شیوه رخسار من
لالهها دستك زنان و یاسمین رقصان شده
سوسنك مستك شده گوید چه باشد خود سمن
لالهها دستك زنان و یاسمین رقصان شده
سوسنك مستك شده گوید كه باشد خود سمن
بده آن قرار جان را گل و لاله زار جان را
ز نبات و قند پر كن دهن و كنار مستان
چو شراب لاله رنگت به دماغها برآید
گل سرخ شرم دارد ز رخ و عذار مستان
رخ همچو زعفران را چو گل و چو لاله گردان
سه چهار قطره خون را دل بابشارتی كن
تاب رخسار گل و لاله خبر می دهدم
كه چراغی است نهان گشته در این زیر لگن
سر گران گشته از آن باده بیساغر من
زعفران كشته بدین لاله بررسته من
لاله زار و چمن ار چه كه همه ملك وی است
هوس و رغبت او بین تو به گلدسته من
تاب رخسار گل و لاله خبر میدهدم
كه چراغی است نهان گشته در این زیر لگن
هر كجا كه پا نهی ای جان من
بردمد لاله و بنفشه و یاسمن
آتش به امر یزدان گردد به پیش مردان
لاله و گل و شكوفه ریحان و بید و سوسن
هر لحظه لاله گوید با گل كه ای عجب
نرگس چه خیره مینگرد سوی یاسمین
آن می گلگون سوی گلشن كشان
تا بگزد لاله رخ یاسمین
ای روی ما چون زعفران از عشق لاله ستان او
ای دل فرورفته به سر چون شانه در گیسوی او
مرا گوید چرا زاری ز ذوق آن شكرباری
مرا گوید چرا زردی ز لاله ستان روی او
زهی عشقی كه دارد بر كفی خاك
كه گاهش گل كند گه لاله زار او
وگر روی از اجل شد زعفرانی
مقیم لاله زار و ارغوان شو
شد شیشه زرد همچو لاله
زان باده لعل احمری رو
ای رونق نوبهار برگو
وی شادی لاله زار برگو
چون ز شورستان تن رفتی سوی بستان جان
جز گل و ریحان و لاله و چشمههای آب كو
دلاله عشق بود و مرا سوی تو كشید
اول غلام عشقم و آن گاه آن تو
از خون به زعفران دلم دید لاله زار
گفتم كه گلرخا همه نقش و نشان تو
دود دل لالهها ز آتش جان رنگ تو
پشت بنفشه به خم از كشش بار تو
چو بخندد نهالها ز ریاحین و لالهها
شنو از مرغ نالهها كه سلام علیكم
ای صنم خفته ستان در چمن و لاله ستان
باده ز مستان مستان در كف آحاد مده
به لاله دوش نسرین گفت برخیزیم مستانه
به دامان گل تازه درآویزیم مستانه
چو باده بر سر باده خوریم از گلرخ ساده
بیا تا چون گل و لاله درآمیزیم مستانه
ای نرگس چشم و رخ چون لاله كجایی
از گور تو آن نرگس و آن لاله دمیده
نبود هیچ غری را غم دلاله و شاهد
نبود هیچ كلی را غم شانه گر و شانه
زعفران رخ ما از حذر چشم بد است
ما حریف چمن و لاله ستانیم همه
ز درد و حسرت تو جان لالهها سیه است
گل از جمال رخ توست جامه بدریده
دماغ پاك بباید برای مشك و عبیر
گلولههای پلیدی برای جلاله
دلاله كیست بلیس این عروس دنیا را
عروس را تو قیاسی بكن ز دلاله
گر به خرابات بتان هر طرفی لاله رخی است
لاله رخا تو ز یكی لاله ستان دگری
چه لاله است و گل و ریحان از آن خون رسته در بستان
ببینی و بشوید جان دو دست خود به صابونی
آن جا روش و دین نی جز باغ نوآیین نی
جز گلبن و نسرین نی جز لاله و سوسن نی
در حلقه آن مستان در لاله و در بستان
امروز قدح بستان ای عاشق فردایی
چو لاله كفتهای در شهر تبریز
شدم بر دست شمس الدین نگاری
گشایی پر و بالی كز حلاوت
نمایی لطفهای لاله زاری
ز هر قطره یكی جانی همیرست
همیپرید اندر لاله زاری
از شاخ درخت گیر رقصی
وز لاله و كه شنو صدایی
بر كف بنهاده لاله جامی
كای نرگس مست بر چه كاری
سرها ز مغاره كرده بیرون
آن لاله رخان كوهساری
تا لاله ستان عاشقان را
از گلبن حق به خنده آری
همه باغ دام گشته همه سبزفام گشته
گل و لاله جام بر كف كه هلا بیا چه داری
گل و لالهها چو داماند و نظاره گر چو صیدی
كه شكوفهها چو دام و همه میوهها شكاری
رخ لاله برفروزان و رمان ز چشم نرگس
كه به چشم شوخ منگر به بتان به طبل خواری
خضر و سمن چو رندان بشكستهاند زندان
گل و لاله شاد و خندان ز سعادت عطایی
هم گلشنش بدیدی صد گونه گل بچیدی
هم سنبلش بسودی هم لاله زار گشتی
بس شاه و بس فریدون كز تیغشان چكد خون
زان روی همچو لاله لولی است و لالكایی
وقتی كه دررمیدی تو سوی شمس تبریز
آن جا خدای داند كاندر چه لاله زاری
ای برده اختیارم تو اختیار مایی
من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی
لاله ستانست از عكس تو هر شورهای
عكس لبت شهد ساخت تلخی هر غورهای
سبزه و سوسن لاله و سنبل
گفت بروید هر چه بكاری
گر آن بدی كه تو اندیشه كردهای ز زحیر
بتان و لاله رخان جمله زار و زردندی
بیان كردمی رونق لاله زارش
ولی برنتابد دل لالكایی
بتا گر مرا تو ببینی ندانی
به جان لاله زارم به رخ زعفرانی
به ستیزه در این حرم ای صبر
گاه لاله و گاه لولویی
یا مثل لاله رخان خوشش
معتزلی بر سر كهسارمی
قبلتنا خیالهم لذتنا دلالهم
یا سندی، جمالهم فتنة كل زاهد
جملنی جماله، نورنی هلاله
اطربنی بسكرة، قلت له فهكذی
جمع الاله شملا قطعته شقوة لی
فهو الكبیر یعفو لجنایة العصاری
«لاله» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
چشمی که نظر بدان گل و لاله کند
این گنبد چرخ را پر از ناله کند
دل جمله حکایت از بهار تو کند
جان جمله حدیث لالهزار تو کند
ای لاله بیا و از رخم رنگ آموز
وی زهره بیا و از دلم چنگ آموز
ای نرگس پر خواب ربودی خوابم
وی لالهی سیراب ببردی آبم
بوی دهن تو از چمن میشنوم
رنگ تو ز لاله و سمن میشنوم
دوش از سر مستی بخراشید رخم
آندم که زروش لاله میچید رخم
چون لالهی کم عمر در این دشت فنا
تا سر زده از خاک ببادی گرویم
آن لاله رخی که با رخ زردم از او
وان داروی دردی که همه دردم از او
فردوسی
«لاله» در شاهنامه فردوسی
بیابان چو دریای خون شد درست
تو گفتی که روی زمین لاله رست
دو جادوش پر خواب و پرآب روی
پر از لاله رخسار و پر مشک موی
رخ لاله رخ گشت چون سندروس
به پیش سپهبد زمین داد بوس
دو رخساره چون لاله اندر سمن
سر جعد زلفش شکن بر شکن
دریده درفش و نگونسار کوس
چو لاله کفن روی چون سندروس
که در بوستانش همیشه گلست
به کوه اندرون لاله و سنبلست
دی و بهمن و آذر و فرودین
همیشه پر از لاله بینی زمین
تو گفتی هوا ژاله بارد همی
به سنگ اندرون لاله کارد همی
یکی لشکر آراسته چون بهشت
تو گفتی که روی زمین لاله کشت
برآمد درخشیدن تیر و خشت
تو گفتی هوا بر زمین لاله کشت
چنان ننگش آمد ز کار هجیر
که شد لاله رنگش به کردار قیر
همی اشک بارید بر کوه سیم
دو لاله ز خوشاب شد به دو نیم
زمین سربسر کشته و خسته بود
وگر لاله بر زعفران رسته بود
درخشیدن تیغ و ژوپین و خشت
تو گفتی شب اندر هوا لاله کشت
سراپردهی او پر از ناله دید
ز خون کشته بر زعفران لاله دید
می اندر قدح چون عقیق یمن
بپیش اندرون لاله و نسترن
رخ لاله گون گشت برسان کاه
چو کافور شد رنگ مشک سیاه
بدین داستان در ببارم همی
بسنگ اندرون لاله کارم همی
به هنگامهی بازگشتن ز جنگ
که روی زمین گشته بد لاله رنگ
در و دشتها شد همه لالهگون
به دشت و بیابان همی رفت خون
ز لاله فریب و ز نرگس نهیب
ز سنبل عتاب و ز گلنار زیب
چو رخشنده گردد جهان ز آفتاب
رخ نرگس و لاله بینی پر آب
پر از غلغل و رعد شد کوهسار
پر از نرگس و لاله شد جویبار
یکی بیشهیی دید همچون بهشت
تو گفتی سپهر اندرو لاله کشت
همه بوستان زیر برگ گلست
همه کوه پرلاله و سنبلست
ز پشت منست این و نام اورمزد
درخشنده چون لاله اندر فرزد
دوان شد به بالینش شاه اورمزد
به رخشانی لاله اندر فرزد
نگه کرد موبد شبستان شاه
یکی لاله رخ دید تابان چو ماه
ازان دو ستاره یکی چنگزن
دگر لاله رخ چون سهیل یمن
تو پوزش بران کن که تا چنگ زن
بگوید همان لاله اندر سمن
توی شاه پیروز و لشکرشکن
همان رویه چون لاله اندر چمن
بهار آمد و شد جهان چون بهشت
به خاک سیه بر فلک لاله کشت
بپژمرد چون لاله در ماه دی
تنش خشک و رخساره همرنگ نی
چنین بود تا بیست و سه ساله گشت
به جام اندرون باده چون لاله گشت
جهان شد به کردار خرم بهشت
ز باران هوا بر زمین لاله کشت
جهان از نم ابر پر ژاله شد
همه کوه وهامون پراز لاله شد
فروهشته از گوش او گوشوار
به ناخن بر از لاله کرده نگار
که این دخمه پرلاله باغ توباد
کفن دشت شادی و راغ تو باد