غزل شماره ۱۵۸۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
هر كه گوید كان چراغ دیده‌ها را دیده‌ام
پیش من نه دیده‌اش را كامتحان دیده‌ام
چشم بد دور از خیالش دوشمان بس لطف كرد
من پس گوش از خجالت تا سحر خاریده‌ام
گر چه او عیار و مكار است گرد خویشتن
از میان رخت او من نقدها دزدیده‌ام
پای از دزدی كشیدم چونك دست از كار شد
زانك دزدی دزدتر از خویشتن بشنیده‌ام
جمله مرغان به پر و بال خود پریده‌اند
من ز بال و پر خود بی‌بال و پر پریده‌ام
من به سنگ خود همیشه جام خود بشكسته‌ام
من به چنگ خود همیشه پرده‌ام بدریده‌ام
من به ناخن‌های خود هم اصل خود بركنده‌ام
من ز ابر چشم خود بر كشت جان باریده‌ام
ای سیه دل لاله بر كشتم چرا خندیده‌ای
نوبهارت وانماید آنچ من كاریده‌ام
چون بهارم از بهار شمس تبریزی خدیو
از درونم جمله خنده وز برون زاریده‌ام

بهارتبریزجامخندهخیالدیدهسحرلالهلطفچراغچشمچنگ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید