غزل شماره ۲۱۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
باز بنفشه رسید جانب سوسن دوتا
باز گل لعل پوش می‌بدراند قبا
بازرسیدند شاد زان سوی عالم چو باد
مست و خرامان و خوش سبزقبایان ما
سرو علمدار رفت سوخت خزان را به تفت
وز سر كه رخ نمود لاله شیرین لقا
سنبله با یاسمین گفت سلام علیك
گفت علیك السلام در چمن آی ای فتا
یافته معروفیی هر طرفی صوفیی
دست زنان چون چنار رقص كنان چون صبا
غنچه چو مستوریان كرده رخ خود نهان
باد كشد چادرش كای سره رو برگشا
یار در این كوی ما آب در این جوی ما
زینت نیلوفری تشنه و زردی چرا
رفت دی روترش كشته شد آن عیش كش
عمر تو بادا دراز ای سمن تیزپا
نرگس در ماجرا چشمك زد سبزه را
سبزه سخن فهم كرد گفت كه فرمان تو را
گفت قرنفل به بید من ز تو دارم امید
گفت عزبخانه‌ام خلوت توست الصلا
سیب بگفت ای ترنج از چه تو رنجیده‌ای
گفت من از چشم بد می‌نشوم خودنما
فاخته با كو و كو آمد كان یار كو
كردش اشارت به گل بلبل شیرین نوا
غیر بهار جهان هست بهاری نهان
ماه رخ و خوش دهان باده بده ساقیا
یا قمرا طالعا فی الظلمات الدجی
نور مصابیحه یغلب شمس الضحی
چند سخن ماند لیك بی‌گه و دیرست نیك
هر چه به شب فوت شد آرم فردا قضا

امانامیدبادهبلبلبنفشهبهارجهانخرامانخلوتدهانرقصساقیسبزهسخنسلامسمنسنبلسوسنشیرینصباصوفیعیشغنچهلالهلعلماجرامستنرگسچشمچمنیاسمین


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید