غزل شماره ۲۱۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
چه نیكبخت كسی كه خدای خواند تو را
درآ درآ به سعادت درت گشاد خدا
كه برگشاید درها مفتح الابواب
كه نزل و منزل بخشید نحن نزلنا
كه دانه را بشكافد ندا كند به درخت
كه سر برآر به بالا و می فشان خرما
كه دردمید در آن نی كه بود زیر زمین
كه گشت مادر شیرین و خسرو حلوا
كی كرد در كف كان خاك را زر و نقره
كی كرد در صدفی آب را جواهرها
ز جان و تن برهیدی به جذبه جانان
ز قاب و قوس گذشتی به جذب او ادنی
هم آفتاب شده مطربت كه خیز سجود
به سوی قامت سروی ز دست لاله صلا
چنین بلند چرا می‌پرد همای ضمیر
شنید بانگ صفیری ز ربی الاعلی
گل شكفته بگویم كه از چه می‌خندد
كه مستجاب شد او را از آن بهار دعا
چو بوی یوسف معنی گل از گریبان یافت
دهان گشاد به خنده كه‌های یا بشرا
به دی بگوید گلشن كه هر چه خواهی كن
به فر عدل شهنشه نترسم از یغما
چو آسمان و زمین در كفش كم از سیبی‌ست
تو برگ من بربایی كجا بری و كجا
چو اوست معنی عالم به اتفاق همه
بجز به خدمت معنی كجا روند اسما
شد اسم مظهر معنی كاردت ان اعرف
وز اسم یافت فراغت بصیرت عرفا
كلیم را بشناسد به معرفت‌هارون
اگر عصاش نباشد وگر ید بیضا
چگونه چرخ نگردد بگرد بام و درش
كه آفتاب و مه از نور او كنند سخا
چو نور گفت خداوند خویشتن را نام
غلام چشم شو ایرا ز نور كرد چرا
از این همه بگذشتم نگاه دار تو دست
كه می‌خرامد از آن پرده مست یوسف ما
چه جای دست بود عقل و هوش شد از دست
كه ساقی‌ست دلارام و باده اش گیرا
خموش باش كه تا شرح این همو گوید
كه آب و تاب همان به كه آید از بالا

آسمانبادهبختبهارجانانجواهرخداخسروخموشخندهدعادهانزمینساقیشیرینطربعقلفراغلالهمستمطربمعرفتمنزلچشمگلشن


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید