غزل شماره ۳۰۳۴

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
می‌رسد ای جان باد بهاری
تا سوی گلشن دست برآری
سبزه و سوسن لاله و سنبل
گفت بروید هر چه بكاری
غنچه و گل‌ها مغفرت آمد
تا ننماید زشتی خاری
رفعت آمد سرو سهی را
یافت عزیزی از پس خواری
روح درآید در همه گلشن
كب نماید روح سپاری
خوبی گلشن ز آب فزاید
سخت مبارك آمد یاری
كرد پیامی برگ به میوه
زود بیایی گوش نخاری
شاه ثمارست آن عنب خوش
زانك درختش داشت نزاری
در دی شهوت چند بماند
باغ دل ما حبس و حصاری
راه ز دل جو ماه ز جان جو
خاك چه دارد غیر غباری
خیز بشو رو لیك به آبی
كرد گل را خوب عذاری
گفت به ریحان شاخ شكوفه
در ره ما نه هر چه كه داری
بلبل مرغان گفت به بستان
دام شما راییم شكاری
لابه كند گل رحمت حق را
بر ما دی را برنگماری
گوید یزدان شیره ز میوه
كی به كف آید تا نفشاری
غم مخور از دی وز غز و غارت
وز در من بین كارگزاری
شكر و ستایش ذوق و فزایش
رو ننماید جز كه به زاری
عمر ببخشم بی‌ز شمارت
گر بستانم عمر شماری
باده ببخشم بی‌ز خمارت
گر بستانم خمر خماری
چند نگاران دارد دانش
كاغذها را چند نگاری
از تو سیه شد چهره كاغذ
چونك بخوانی خط نهاری
دود رها كن نور نگر تو
از مه جانان در شب تاری
بس كن و بس كن ز اسب فرود آ
تا كه كند او شاه سواری

بادهبستانبلبلبهارجانانخماردانشرحمتسبزهسنبلسوسنغبارغنچهلابهلالهنگارپیامچهرهگلشنیزدان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید