غزل شماره ۱۹۷۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
از دخول هر غری افسرده‌ای در كار من
دور بادا وصف نفس آلودشان از یار من
دررمید از ننگ ایشان و خبیثی‌ها و مكر
از وظیفه مدح یارم این دل هشیار من
خاك لعنت بر سر افسوس داری بدرگی
كو كند از خاكساری درهم این هنجار من
ای بریده دست دزدی كو بدزدد حكمتم
و آنگهی دكان بگیرد بر سر بازار من
شرم ناید مر ورا از روی من شرم از كجا
ای حرامش باد هر تعلیم از اسرار من
آن حرامی كز شقاوت تا رود گمره رود
یا رب و ای ذوالجلال از حرمت دلدار من
خاطرش از زیركی یا آن ضمیرش از صفا
بر فراز عرش رفتی یاد كردی یار من
ای دل مسكین من از شركت ناكس مرم
زانك این سنت ز نااهلان بود ناچار من
گر غران و ملحدان مر آب و نان را می خورند
خوردن نان هیچ نگذارم پی این عار من
صبر كن تا دررسد یك مژده‌ای زان مه لقا
صبر كن تا رو نماید ابر گوهردار من
صبر آن باشد دلا كز مدح آن بحر صفا
رو نگردانی بلی و بشنوی گفتار من
گیرم از لطف معانی رفت تمییز از جهان
كی رود بوی دل و جان یم دربار من
ور رود از دیگران بو از خدیوم كی رود
از شهنشه شمس دین آن تا ابد تذكار من
كز شراب جان من رویدهمی تبریز در
لاله‌ها و گلبنان بر شیوه رخسار من
ای خداوند این همه غیرت ز رشك سر توست
ای هوای نازنین و شاه بی‌آزار من
من قیاسی كرده‌ام رشك تو را در حق او
لیك اندر رشك تو باطل بود پرگار من
ای شهنشه شمس دین دانم كه از چندین حجاب
بشنود بیداریت این لابه‌های زار من
بینش تو بیند این كز پرتو رشك خداست
سنگ‌ها از هر طرف بر سینه سگسار من
از كرم مپسند این را كاین سوار جان من
جز به خرگاهت فرود آید از این رهوار من
ور فروآید بجز خرگاه تو من از خدا
من فنای محض خواهم ای خدایا یار من
دوش دیدم كز هوس صد تخم مار اندر رگی
درفكندم امتحان را تا چه گردد مار من
دیدمش ماری شده او هر زمان در می فزود
من پشیمان گشته‌ام زان صنعت و كردار من
من پشیمان قصد او كردم و او از خشم خود
بر زمین می زد همی دندان پرزهرار من
كاین چنین شاگردكی بدفعل و بدرگ سر كشد
ای خدا ضایع مكن این رنج و این ادرار من

اسرارباطلتبریزجهانحجابخدازمینسینهشرابصبرصنعتعرشقیاسلابهلالهلطفمژدههشیارهوسگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید