هر كجا كه پا نهی ای جان من
بردمد لاله و بنفشه و یاسمن
پاره گل بركنی بر وی دمی
بازگردد یا كبوتر یا زغن
در تغاری دست شویی آن تغار
ز آب دست تو شود زرین لگن
بر سر گوری بخوانی فاتحه
بوالفتوحی سر برآرد از كفن
دامنت بر چنگل خاری زند
چنگلش چنگی شود با تن تنن
هر بتی را كه شكستی ای خلیل
جان پذیرد عقل یابد زان شكن
تا مه تو تافت بر بداختری
سعد اكبر گشت و وارست از محن
هر دمی از صحن سینه برجهد
همچو آدم زادهای بیمرد و زن
وآنگه از پهلوی او وز پشت او
پر شوند آدمچگان اندر زمن
خواستم گفتن بر این پنجاه بیت
لب ببستم تا گشایی تو دهن