نو به نو هر روز باری می كشم
وین بلا از بهر كاری می كشم
زحمت سرما و برف ماه دی
بر امید نوبهاری می كشم
پیش آن فربه كن هر لاغری
این چنین جسم نزاری می كشم
از دو صد شهرم اگر بیرون كنند
بهر عشق شهریاری می كشم
گر دكان و خانهام ویران شود
بر وفای لاله زاری می كشم
عشق یزدان پس حصاری محكم است
رخت جان اندر حصاری می كشم
ناز هر بیگانه سنگین دلی
بهر یاری بردباری می كشم
بهر لعلش كوه و كانی می كنم
بهر آن گل بار خاری می كشم
بهر آن دو نرگس مخمور او
همچو مخموران خاری می كشم
بهر صیدی كو نمیگنجد به دام
دام و داهول شكاری می كشم
گفت ای غم تا قیامت می كشی
می كشم ای دوست آری می كشم
سینه غار و شمس تبریزی است یار
سخره بهر یار غاری می كشم