ای صوفیان عشق بدرید خرقهها
صد جامه ضرب كرد گل از لذت صبا
كز یار دور ماند و گرفتار خار شد
زین هر دو درد رست گل از امر ایتیا
از غیب رو نمود صلایی زد و برفت
كاین راه كوتهست گرت نیست پا روا
من هم خموش كردم و رفتم عقیب گل
از من سلام و خدمت ریحان و لاله را
دل از سخن پر آمد و امكان گفت نیست
ای جان صوفیان بگشا لب به ماجرا
زان حالها بگو كه هنوز آن نیامدهست
چون خوی صوفیان نبود ذكر مامضی