تاخت رخ آفتاب گشت جهان مست وار
بر مثل ذرهها رقص كنان پیش یار
شاه نشسته به تخت عشق گرو كرده رخت
رقص كنان هر درخت دست زنان هر چنار
از قدح جام وی مست شده كو و كی
گرم شده جام دی سرد شده جان نار
روح بشارت شنید پرده جان بردرید
رایت احمد رسید كفر بشد زار زار
بانگ زده آن هما هر كی كه هست از شما
دور شو از عشق ما تا نشوی دلفكار
گفته دل من بدو كای صنم تندخو
چون برهد آن كه او گشت به زخمت شكار
عشق چو ابر گران ریخت بر این و بر آن
شد طرفی زعفران شد طرفی لاله زار
آب منی همچو شیر بعد زمانی یسیر
زاد یكی همچو قیر وان دگری همچو قار
منكر شه كور زاد بیخبر و كور باد
از شه ما شمس دین در تبریز افتخار