غزل شماره ۱۳۴۹

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
تا نزند آفتاب خیمه نور جلال
حلقه مرغان روز كی بزند پر و بال
از نظر آفتاب گشت زمین لاله زار
خانه نشستن كنون هست وبال وبال
تیغ كشید آفتاب خون شفق را بریخت
خون هزاران شفق طلعت او را حلال
چشم گشا عاشقا بر فلك جان ببین
صورت او چون قمر قامت من چون هلال
عرضه كند هر دمی ساغر جام بقا
شیشه شده من ز لطف ساغر او مال مال
چشم پر از خواب بود گفتم شاها شبست
گفت كه با روی من شب بود اینك محال
تا كه كبود است صبح روز بود در گمان
چونك بشد نیم روز نیست دگر قیل و قال
تیز نظر كن تو نیز در رخ خورشید جان
وز نظر من نگر تا تو ببینی جمال
در لمع قرص او صورت شه شمس دین
زینت تبریز كوست سعد مبارك به فال

تبریزتیغجامحلقهخوابخورشیدزمینساغرصبحعاشقفاللالهلطفهلالچشمگمان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید