غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«منزل» در غزلستان
حافظ شیرازی
«منزل» در غزلیات حافظ شیرازی
مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم
جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
در خرابات طریقت ما به هم منزل شویم
کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما
خوابم بشد از دیده در این فکر جگرسوز
کاغوش که شد منزل آسایش و خوابت
ای قصر دل افروز که منزلگه انسی
یا رب مکناد آفت ایام خرابت
ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست
بیدار شو ای دیده که ایمن نتوان بود
زین سیل دمادم که در این منزل خواب است
ساروان رخت به دروازه مبر کان سر کو
شاهراهیست که منزلگه دلدار من است
واعظ شحنه شناس این عظمت گو مفروش
زان که منزلگه سلطان دل مسکین من است
این راه را نهایت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساروان فروکش کاین ره کران ندارد
گوشه ابروی توست منزل جانم
خوشتر از این گوشه پادشاه ندارد
آه و فریاد که از چشم حسود مه چرخ
در لحد ماه کمان ابروی من منزل کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر
وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد
منزل حافظ کنون بارگه پادشاست
دل بر دلدار رفت جان بر جانانه شد
قاصد منزل سلمی که سلامت بادش
چه شود گر به سلامی دل ما شاد کند
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
ز من ضایع شد اندر کوی جانان
چه دامنگیر یا رب منزلی بود
صبا ز منزل جانان گذر دریغ مدار
وز او به عاشق بی دل خبر دریغ مدار
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پایان غم مخور
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز
منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام
پرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس
دگر ز منزل جانان سفر مکن درویش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
گر به سرمنزل سلمی رسی ای باد صبا
چشم دارم که سلامی برسانی ز منش
دور فلکی یک سره بر منهج عدل است
خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل
پای ما لنگ است و منزل بس دراز
دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
از بازگشت شاه در این طرفه منزل است
آهنگ خصم او به سراپرده عدم
من به سرمنزل عنقا نه به خود بردم راه
قطع این مرحله با مرغ سلیمان کردم
هوای منزل یار آب زندگانی ماست
صبا بیار نسیمی ز خاک شیرازم
حافظا خلد برین خانه موروث من است
اندر این منزل ویرانه نشیمن چه کنم
ای نسیم منزل لیلی خدا را تا به کی
ربع را برهم زنم اطلال را جیحون کنم
خرم آن روز کز این منزل ویران بروم
راحت جان طلبم و از پی جانان بروم
گر از این منزل ویران به سوی خانه روم
دگر آن جا که روم عاقل و فرزانه روم
ره رو منزل عشقیم و ز سرحد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم
سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
تا روی در این منزل ویرانه نهادیم
ماه و خورشید به منزل چو به امر تو رسند
یار مه روی مرا نیز به من بازرسان
فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن
به طهارت گذران منزل پیری و مکن
خلعت شیب چو تشریف شباب آلوده
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
الا ای ساروان منزل دوست
الی رکبانکم طال اشتیاقی
به هر منزل که رو آرد خدا را
نگه دارش به لطف لایزالی
گر چه دوریم به یاد تو قدح می گیریم
بعد منزل نبود در سفر روحانی
ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی
سعدی شیرازی
«منزل» در غزلیات سعدی شیرازی
جان در قدم تو ریخت سعدی
وین منزلت از خدای می خواست
سعدی این منزل ویران چه کنی جای تو نیست
رخت بربند که منزلگه احرار آن جاست
پای بر دیده سعدی نه اگر بخرامی
که به صد منزلت از خاک درت خاکترست
بذل جاه و مال و ترک نام و ننگ
در طریق عشق اول منزلست
گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست
همچنانش در میان جان شیرین منزلست
گر منزلتی دارم بر خاک درت میرم
باشد که گذر باشد یک روز بر آن خاکت
که نه بیرون پارس منزل هست
شام و رومست و بصره و بغداد
چرا بر خاک این منزل نگریم تا بگیرد گل
ولیکن با تو آهن دل دمم گیرا نمی باشد
قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر
مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود
هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست
مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود
مرا زمانه ز یاران به منزلی انداخت
که راضیم به نسیمی کز آن دیار آید
بامدادان که برون می نهم از منزل پای
حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر
اگر عاقل بود داند که مجنون صبر نتواند
شتر جایی بخواباند که لیلی را بود منزل
از آستانه خدمت نمی توانم رفت
اگر به منزل قربت نمی دهی بارم
بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی
بار دلست همچنان ور به هزار منزلم
ای روی تو راحت دل من
چشم تو چراغ منزل من
خیام نیشابوری
«منزل» در رباعیات خیام نیشابوری
جز در دل خاک هیچ منزلگه نیست
می خور که چنین فسانهها کوته نیست
رفتم که در این منزل بیداد بدن
در دست نخواهد بر خنگ از باد بدن
مولوی
«منزل» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
با خار بودی همنشین چون عقل با جانی قرین
بر آسمان رو از زمین منزل به منزل تا لقا
ای مطرب صاحب دل در زیر مكن منزل
كان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا
در بحر چو كشتیبان آن پیل همیجنبان
تا منزل آباقان تا روز مشین از پا
چو سیلیم و چو جوییم همه سوی تو پوییم
كه منزلگه هر سیل به دریاست خدایا
چون صد منزل از این گذشتند
این چون گویم مران كسان را
از ره منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو
ای تو راه و منزلم بیا بیا بیا بیا
از ره و منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو
ای تو راه و منزلم باری بیا رویی نما
جان خاك اشتری كه كشد بار حاجیان
تا مشعرالحرام و تا منزل منا
از ما سلام بادا بر ركن و بر حطیم
ای شوق ما به زمزم و آن منزل وفا
ما را ز شهر روح چنین جذبها كشید
در صد هزار منزل تا عالم فنا
اشپوی ترك چیست كه نزدیك منزلی
تا گرمی و جلادت و قوت دهد تو را
جغد نهای بلبلی از چه در این منزلی
باغ و چمن را چه شد سبزه و سرو و صبا
كه برگشاید درها مفتح الابواب
كه نزل و منزل بخشید نحن نزلنا
اكنت صاعقه یا حبیب او نارا
فما تركت لنا منزلا و لا دارا
ای مسافر دل منه بر منزلی
كه شوی خسته به گاه اجتذاب
زانك از بسیار منزل رفتهای
تو ز نطفه تا به هنگام شباب
امشب مخسب ای دل میران به سوی منزل
كان ناظر نهانی بر منظرست امشب
از حد خاك تا بشر چند هزار منزلست
شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت
كدامین سوی جویم خدمتش را
كه منزلگاه او بالای سونست
وین تعلل بهر تركش دافع صد علتست
چون بشد علت ز تو پس نقل منزل منزلست
دل مثال آسمان آمد زبان همچون زمین
از زمین تا آسمانها منزل بس مشكلست
پا شناسد كفش خویش ار چه كه تاریكی بود
دل ز راه ذوق داند كاین كدامین منزلست
در دل و كشتی نوح افكن در این طوفان تو خویش
دل مترسان ای برادر گر چه منزلهایلست
تو چه پرسیش كه چونی و چگونه است دلت
منزل عشق از آن حال كه پرسند گذشت
چون كوفت او در دل ناآمده به منزل
دانست جان ز بویش كان یار مهربانست
خود ز فلك برتریم وز ملك افزونتریم
زین دو چرا نگذریم منزل ما كبریاست
هست این سخا چون سیر ره وین بخل منزل كردنت
در كشتی نوح آمدی كی وقف و رهپویی بود
باده او همدل من بام فلك منزل من
گر بگشایم پر خود برپرم آن جا چه شود
چیست صلای چاشتگه خواجه به گور میرود
دیر به خانه وارسد منزل دور میرود
ز گردش فارغست آن مه چه منزل پیش او چه ره
برای حاجت ما دان كه چون ایام میگردد
مترسان دل مترسان دل ز سختیهای این منزل
كه آب چشمه حیوان بتا هرگز نمیراند
جز تا به چه بابل او را نبود منزل
تا جان نشود جادو جایی بنیاساید
به یك حمله تو را منزل رساند
اگر چه راه ناهموار باشد
تن به صد منزل رود دل میرود یك تك به حج
ره روی باشد چو جسم و ره روی همچون فاد
رخ بدو گوید كه منزلهات ما را منزلیست
خط و تین ماست این جمله منازل تا معاد
غم چون دزد كه در دل همه شب دارد منزل
به كف شحنه وصلش به سر دار برآمد
جان را چو شست از گل معراج برشد آن دل
آن جا چو كرد منزل آن جاش خوشتر آمد
ز منزل هوسات ار دو گام پیش نهی
نزول در حرم كبریا توانی كرد
هست منزلهای خوش مر روح را از مذهبش
ای خدایا روح را بر مذهبش پاینده دار
اسب چوبین برتراشیدی كه این اسب منست
گر نه چوبینست اسبت خواجه یك منزل بتاز
چو فرش وصل بردارد شفا از منزل عاشق
فراش من لهیب النار من تحت الفتی یفرش
كجا باشید صاحب دل دو روز اندر یكی منزل
چو او را سیر شد حاصل از آن سوی جهان ای دل
هر آن كو صبر كرد ای دل ز شهوتها در این منزل
عوض دیدست او حاصل به جان زان سوی آب و گل
آمد بهار ای دوستان منزل سوی بستان كنیم
گرد غریبان چمن خیزید تا جولان كنیم
در دیده من اندرآ وز چشم من بنگر مرا
زیرا برون از دیدهها منزلگهی بگزیدهام
آمد بهار ای دوستان منزل به سروستان كنیم
تا بخت در رو خفته را چون بخت سرواستان كنیم
جانی كه رست از خاكدان نامش روان آمد روان
ما جان زانوبسته را هم منزل ایشان كنیم
در منزل اول به دو فرسنگی هستی
در قافله امت مرحوم رسیدیم
اندر این منزل هر دم حشری گاو آرد
چاره نبود ز سر خر چو در این پالیزیم
هین ز همراهان و منزل یاد كن
پس بدانك هر دمی ما می رویم
وگر چو نقره و زر پاك و خالص از پی تو
میان آتش تو منزل و مقام كنیم
هر جا روم با من روی با من روی هر منزلی محرم شوی محرم شوی
روز و شبم مونس تویی مونس تویی دام مرا خوش آهوی خوش آهوی
منزلگه ما خاك نی گر تن بریزد باك نی
اندیشهام افلاك نی ای وصل تو كیوان من
هم ساربان هم اشتران مستند از آن صاحب قران
ای ساربان منزل مكن جز بر در آن یار من
كی یاد من رفت از دلش ای در دل و جان منزلش
هر لحظه معجونی كند بهر دل بیمار من
چون منزل ما خاك نیست گر تن بریزد باك نیست
اندیشهام افلاك نیست ای وصل تو كیوان من
تو روز پرنور و لهب ما در پی تو همچو شب
هر جا كه منزل می كنی آییم آن جا نی مكن
گر چه كثیف منزلم شد وطن تو این دلم
رحمت ممنی بود میل و محبت وطن
به ظاهر طالبان همراه و در تحقیق پشتاپشت
یكی منزل در اسفل كرد و دیگر برتر از كیوان
ز جسم و روحها بگذر حجاب عشق هم بردر
دو صد منزل از آن سوتر ببین بازار شمس الدین
زنار ببند ای دل در دیر بكن منزل
زان راهب پرحاصل یك بوسه تقاضا كن
گر ز خمر احمدی خواهی تمام بوی و رنگ
منزلی كن بر در تبریز یك دم ساربان
یرزقون فرحین بخوریم آن می و نقل
مقعد صدق چو شد منزل عشاق سكن
خاك خود را به زمین برمگذار
منزلش جز به سماوات مكن
قد قدم الساقی نعم السقا
قد قرب المنزل نعم الوطن
دیدم صعب منزلی درهم و سخت مشكلی
رفتم و ماندهام دلی كشته به دست و پای تو
بیدل شدهام بهر دل تو
ساكن شدهام در منزل تو
تا شب شتران هموار روند
تا منزل خود با محمل تو
در منزل خود آزاد شوند
از ظالم تو وز عادل تو
بگشا كار مشكلم تو دلم ده كه بیدلم
مكن ای دوست منزلم بجز از گلستان تو
الیس الصحو منزل كل هم
الیس العیش فی هم حرام
هر كی بدان گمان برد از كف مرگ جان برد
آنك نگویم آن برد اینت عظیم منزله
به پیش جان درآمد دل كه اندر خود مكن منزل
گران جان دید مر جان را سبك برجست اندیشه
ای شادكن دلها اندر همه منزلها
در حسن و وفا فردی فی لطف امان الله
من آب تیره گشته در راه خیره گشته
از ره مرا برون بر در صدر منزلم نه
ای همه منزل شده از تو ره بیرهه
بیقدمی رقص بین بیدهنی قهقهه
در كار مشكل میكند در بحر منزل میكند
جان قصه دل میكند كو عاشقی دل دادهای
جز عشق او در دل مكن تدبیر بیحاصل مكن
اندر مكان منزل مكن لا كن مكان را ساعتی
در اول منزلت این عشق با این لوت ضدانند
اگر این عشق باره ستی چرا او لوت باره ستی
برآور دودها از دل بجز در خون مكن منزل
فلك را از فلك بگسل كه جان آتش اندامی
خداوندا در این منزل برافروز از كرم نوری
كه تا گم كرده خود را بیابد عقل انسانی
ای ماه فلك پیما از منزل ما تا تو
صدساله ره ار باشد یك گام كنی حالی
زان جا بكشانمشان مانند تو تا این جا
و اندر پس این منزل صد منزل روحانی
زین منزل شش گوشه بیمركب و بیتوشه
بس قافله ره یابد در عالم بیجایی
در خدمت مخدومی شمس الحق تبریزی
بشتاب كه از فضلش در منزل اجلالی
ای راه نمای از می و منزل چو شوی مست
نی راه به خود دانی و نی راه نمایی
بدیدم طرفه منزلهای دلكش
ولیك از جان ندیدم من غباری
مرا هر لحظه منزل آسمانی
تو را هر دم خیالی و گمانی
از شمس الدین رسی به منزل
و اندر تبریز راه یابی
بر خور هله از درخت ایمان
كز منزل بیامان گذشتی
ای آحادی الوف را باش
كاین جا تو به منزل مخوفی
خیره گان روی خود را از ره و منزل مپرس
چون بر ایشان شعلههای كبریا آوردهای
مه رخا سیمرغ جانی منزل تو كوه قاف
از تو پرسیدن چه حاجت كز كدامین مسكنی
هله پاسبان منزل تو چگونه پاسبانی
كه ببرد رخت ما را همه دزد شب نهانی
برگذشتی ز بسی منزل اگر یادت هست
مكن استیزه كز این مصطبه هم برگذری
ساربانا بمخوابان شتر این منزل نیست
همرهان پیش شدستند كه را میپایی
با چنین رفتن به منزل كی رسی
با چنین خصلت به حاصل كی رسی
گوید آن دلبر كه چون همدل شدی
با هوس همراه و هم منزل شدی
منزل به منزل آن سو میشد چو سیل در جو
سجده كنان و جویان اسرار اولیایی
من نزل و منزل تو من بردهام دل تو
كه جان ز من ببری والله كه جان نبری
زیر سایه درخت بخت آور
زود منزل كنی فرود آیی
در آن منزل چه طاعت پای دارد؟!
كه جان بخشت كند از دلربایی
منم مرغ آبی، توی مرغ خاك
ازین منزلم من، تو زان منزلی
منزلناالعرش و ما فوقه
عمرك یا نفس قمی، سافری
قر بهالعین كلی واشربی
قد قربامنزل فاستبشری
«منزل» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
تسبیح و سجاده توبه و زهد و ورع
این جمله رهست خواجه منزل پنداشت
جان طالب منزلست و منزل مرگست
اما خر تو میانهی راه بخفت
ای اهل مناجات که در محرابید
منزل دور است یک زمان بشتابید
در منزل تن مخسب و غافل منشین
کز منزل عمر کاروان میگذرد
بر بوی دمی هزار منزل بروند
وز بهر دلی هزار جان دربازند
گامی میزن به قدر طاقت منشین
کاسودهی خفته دیر یابد منزل
حاشا که کند دل به دگر جا منزل
دور از دل من که گردد از عشق خجل
تازد چون مرغ تا که بجهد از دام
تا منزل این اسب کدام است کدام
هم منزل عشق و هم رهت میبینم
در بنده و در مرو شهت میبینم
هر روز خوش است منزلی بسپردن
چون آب روان و فارغ از افسردن
وز شهر تنم چو لولیان آواره است
هر روز به منزلی و هر شب جائی
در هر منزل که مینهادم قدمی
افکنده تنی دیدم و افتاده سری
چون کشتی یاوه گشته در دریائی
هر روز به منزلی و هرشب جائی
فردوسی
«منزل» در شاهنامه فردوسی
دگر منزل آن شاه آزادمرد
لب دجله و شهر بغداد کرد
همی رفت منزل به منزل چو باد
سری پر ز کینه دلی پر ز درد
بشد زال با او دو منزل براه
بدان تا پدر چون گذارد سپاه
بسازید سام و برون شد به در
یکی منزلی زال شد با پدر
دو منزل برفتند و گشتند باز
کشید آن سپهبد براه دراز
یکی از دو راه آنک کاووس رفت
دگر کوه و بالا و منزل دو هفت
نشست از بر زین و ره برگرفت
خم منزل جادو اندر گرفت
همی رفت منزل به منزل جهان
شده چون شب و روز گشته نهان
به هر منزلی ساخته خوردنی
خورشهای زیبا و گستردنی
دو منزل یکی کرد و آمد دوان
همی تاخت برسان تیر از کمان
وزان روی منزل بمنزل سپاه
همی رفت و پیشاندر آمد دو راه
همان به که سوی کلات و چرم
برانیم و منزل کنیم از میم
بی آزار لشکر بفرمان شاه
همی رفت منزل بمنزل سپاه
چو قیصر دو منزل بیامد به راه
عنان تگاور بپیچید شاه
نخفتی به منزل چو برداشتی
دو روزه به یک روزه بگذاشتی
پس اندر دو منزل همی تاختند
مر او را گرفتن همی ساختند
چو از راه نزدیک منزل رسید
ز لشکر یکی نامور برگزید
دگر منزلت شیری آید به جنگ
که با جنگ او برنتابد نهنگ
از ایدر چو فردا به منزل رسی
یکی کار پیش است ازین یک بسی
ازین پس به منزل چه پیش آیدم
کجا رنج و تیمار بیش آیدم
تو فردا چو در منزل آیی فرود
به پیشت زن جادو آرد درود
دگر منزل اکنون چه بینم شگفت
کزین جادو اندازه باید گرفت
بدین منزلت کار دشوارتر
گرایندهتر باش و بیدارتر
به منزل که انگیزد این بار شور
بود آب و جای گیای ستور
ازان پس که اندر بیابان رسی
یکی منزل آید به فرسنگ سی
به منزل رسید آن سپاه گران
همه گرزداران و نیزهوران
که گفتی بدین منزلت آب نیست
همان جای آرامش و خواب نیست
تهمتن بیامد دو منزل به راه
پس او را فرستاد نزدیک شاه
به منزل رسید آنک پوینده بود
رهی یافت آن کس که جوینده بود
همی رفت منزل به منزل سپاه
زمین پر سپاه آسمان پر ز ماه
به منزل بران طاق ویران رسید
که داراب را اندرو خفته دید
همانگه چو آمد به منزل سپاه
گروهی برفتند نزدیک شاه
برین گونه منزل به منزل سپاه
همی راند تا پیش آن رزمگاه
همی رفت منزل به منزل به راه
ز ره رنجه و مانده یکسر سپاه
سکندر ز منزل سپه برگرفت
ز کار زنان مانده اندر شگفت
دو منزل بیامد یکی باد خاست
وزو برف با کوه و درگشت راست
چو از منزلی خضر برداشتی
خورشها ز هرگونه بگذاشتی
همی راند منزل به منزل به دشت
چهل روز تا پیش دریا گذشت
ز دیبا سراپردهیی برکشید
سپه را به منزل فرود آورید
چو منزل به منزل به حلوان رسید
یکی مایهور باره و شهر دید
به هر منزلی در خورید و دهید
بران زیردستان سپاسی نهید
همی راند منزل به منزل سپاه
چو زان آگهی یافت بهرامشاه
گسی کردشان شاد و خشنود شاه
سه منزل همی راند با او به راه
به منزل رسید آن زمان شهریار
سراپرده زد بر لب جویبار
فرستاده برگشت و آمد دمان
به منزل زمانی نجستی زمان
به منزل رسیدند و بفزود خیل
گرفتند تازان ره اردبیل
دو منزل همیرفت قیصر به راه
سدیگر بیامد به پیش سیاه
مساایچ با آز و با کینه دست
ز منزل مکن جایگاه نشست
یکی اندر آید دگر بگذرد
زمانی به منزل چمد گر چرد
چو منزل به منزل بیامد بری
بر آسود یک چند با رود و می