غزل شماره ۵۹۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
اگر چرخ وجود من از این گردش فروماند
بگرداند مرا آن كس كه گردون را بگرداند
اگر این لشكر ما را ز چشم بد شكست افتد
به امر شاه لشكرها از آن بالا فروآید
اگر باد زمستانی كند باغ مرا ویران
بهار شهریار من ز دی انصاف بستاند
شمار برگ اگر باشد یكی فرعون جباری
كف موسی یكایك را به جای خویش بنشاند
مترسان دل مترسان دل ز سختی‌های این منزل
كه آب چشمه حیوان بتا هرگز نمیراند
رایناكم رایناكم و اخرجنا خفایاكم
فان لم تنتهوا عنها فایانا و ایاكم
و ان طفتم حوالینا و انتم نور عینانا
فلا تستیاسوا منان فان العیش احیاكم
شكسته بسته تازی‌ها برای عشقبازی‌ها
بگویم هر چه من گویم شهی دارم كه بستاند
چو من خود را نمی‌یابم سخن را از كجا یابم
همان شمعی كه داد این را همو شمعم بگیراند

بستانبهارسخنشمعشهریارعشقعیشمستمنزلچشمچشمهگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید