غزل شماره ۲۶۲۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
از هر چه ترنجیدی با دل تو بگو حالی
كای دل تو نمی‌گفتی كز خویش شدم خالی
این رنج چو در وا شد دعوی تو رسوا شد
زشتی تو پیدا شد بگذار تو نكالی
در صورت رنج خود نظاره بكن ای بد
كی باشد با این خود آن مرتبه عالی
بنگر كه چه زشتی تو بس دیوسرشتی تو
این است كه كشتی تو پس از كی همی‌نالی
گر رنج بشد مشكل نومید مشو ای دل
كز غیب شود حاصل اندر عوض ابدالی
از ذوق چو عوری تو هر لحظه بشوری تو
كای كعبه چه دوری تو از حیزك خلخالی
در بادیه مردان را كاری است نه سردان را
كاین بادیه فردان را بزدود ز ارذالی
در خدمت مخدومی شمس الحق تبریزی
بشتاب كه از فضلش در منزل اجلالی

تبریزمنزل


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید