غزل شماره ۸۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
معشوقه به سامان شد تا باد چنین بادا
كفرش همه ایمان شد تا باد چنین بادا
ملكی كه پریشان شد از شومی شیطان شد
باز آن سلیمان شد تا باد چنین بادا
یاری كه دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
هم باده جدا خوردی هم عیش جدا كردی
نك سرده مهمان شد تا باد چنین بادا
زان طلعت شاهانه زان مشعله خانه
هر گوشه چو میدان شد تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش زان شیوه شیرینش
عالم شكرستان شد تا باد چنین بادا
شب رفت صبوح آمد غم رفت فتوح آمد
خورشید درخشان شد تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همت مجنونان
آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد یاری كه رمید آمد
عیدانه فراوان شد تا باد چنین بادا
ای مطرب صاحب دل در زیر مكن منزل
كان زهره به میزان شد تا باد چنین بادا
درویش فریدون شد هم كیسه قارون شد
همكاسه سلطان شد تا باد چنین بادا
آن باد هوا را بین ز افسون لب شیرین
با نای در افغان شد تا باد چنین بادا
فرعون بدان سختی با آن همه بدبختی
نك موسی عمران شد تا باد چنین بادا
آن گرگ بدان زشتی با جهل و فرامشتی
نك یوسف كنعان شد تا باد چنین بادا
شمس الحق تبریزی از بس كه درآمیزی
تبریز خراسان شد تا باد چنین بادا
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربانی
ابلیس مسلمان شد تا باد چنین بادا
آن ماه چو تابان شد كونین گلستان شد
اشخاص همه جان شد تا باد چنین بادا
بر روح برافزودی تا بود چنین بودی
فر تو فروزان شد تا باد چنین بادا
قهرش همه رحمت شد زهرش همه شربت شد
ابرش شكرافشان شد تا باد چنین بادا
از كاخ چه رنگستش وز شاخ چه تنگستش
این گاو چو قربان شد تا باد چنین بادا
ارضی چو سمایی شد مقصود سنایی شد
این بود همه آن شد تا باد چنین بادا
خاموش كه سرمستم بربست كسی دستم
اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا

اماناندیشهبادهبختتبریزخراسانخورشیددرویشدولترحمتزهرهسلسلهسلطانشوقشیرینصاحبصبوحطربعیشفریدونقارونمجنونمستمطربمعشوقمقصودمنزلگلستانیاران


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید