غزل شماره ۱۸۶۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
چون چنگ شدم جانا آن چنگ تو دروا كن
صد جان به عوض بستان وان شیوه تو با ما كن
عیسی چو تویی ما را همكاسه مریم كن
طنبور دل ما را هم ناله سرنا كن
دستی بنه ای چنگی بر نبض چنین پیری
وان خون دل زر را در ساغر صهبا كن
جمعیت رندان را بر شاهد نقدی زن
ور زهد سخن گوید تو وعده به فردا كن
دیوانه و مستی را خواهی كه بشورانی
زنجیر خودم بنما وز دور تماشا كن
دیدم ز تو من نقشی بر كالبدی بسته
جان گفت علی الله گو دل گفت علالا كن
زان روز من مسكین بی‌عقل شدم بی‌دین
زان زلف خوش مشكین ما را تو چلیپا كن
زنار ببند ای دل در دیر بكن منزل
زان راهب پرحاصل یك بوسه تقاضا كن
در چهره مخدومی شمس الحق تبریزی
گر رغبت ما بینی این قصه غرا كن

بستانبوسهتبریزتماشادیوانهرندانزلفساغرسخنشاهدعقلمستمنزلچنگچهره


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید