غزل شماره ۲۱۵۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
سنگ شكاف می‌كند در هوس لقای تو
جان پر و بال می‌زند در طرب هوای تو
آتش آب می‌شود عقل خراب می‌شود
دشمن خواب می‌شود دیده من برای تو
جامه صبر می‌درد عقل ز خویش می‌رود
مردم و سنگ می‌خورد عشق چو اژدهای تو
بند مكن رونده را گریه مكن تو خنده را
جور مكن كه بنده را نیست كسی به جای تو
آب تو چون به جو رود كی سخنم نكو رود
گاه دمم فرودرد از سبب حیای تو
چیست غذای عشق تو این جگر كباب تو
چیست دل خراب من كارگه وفای تو
خابیه جوش می‌كند كیست كه نوش می‌كند
چنگ خروش می‌كند در صفت و ثنای تو
عشق درآمد از درم دست نهاد بر سرم
دید مرا كه بی‌توام گفت مرا كه وای تو
دیدم صعب منزلی درهم و سخت مشكلی
رفتم و مانده‌ام دلی كشته به دست و پای تو

آتشجامخروشخندهخوابدیدهسخنصبرطربعشقعقلمنزلهوسوفاچنگ


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید