غزل شماره ۱۷۳۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
اگر زمین و فلك را پر از سلام كنیم
وگر سگان تو را فرش سیم خام كنیم
وگر همای تو را هر سحر كه می آید
ز جان و دیده و دل حلقه‌های دام كنیم
وگر هزار دل پاك را به هر سر راه
به دست نامه پرخون به تو پیام كنیم
وگر چو نقره و زر پاك و خالص از پی تو
میان آتش تو منزل و مقام كنیم
به ذات پاك منزه كه بعد این همه كار
به هر طرف نگرانیم تا كدام كنیم
قرار عاقبت كار هم بر این افتاد
كه خویش را همه حیران و خیره نام كنیم
و آنگهی كه رسد باده‌های حیرانان
ز شیشه خانه دل صد هزار جام كنیم
چو سیمبر به صفا تنگمان به بر گیرد
فلك كه كره تند است ماش رام كنیم
چو مغز روح از آن باده‌ها به جوش آید
چهار حد جهان را به تك دو گام كنیم
ز شمس تبریز انگشتری چو بستانیم
هزار خسرو تمغاج را غلام كنیم

آتشبادهبستانتبریزجامجهانحلقهحیرانخسرودیدهزمینسحرسلاممنزلپیامگمان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید