غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«سوسن» در غزلستان
حافظ شیرازی
«سوسن» در غزلیات حافظ شیرازی
از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش
کاندر این دیر کهن کار سبکباران خوش است
به سان سوسن اگر ده زبان شود حافظ
چو غنچه پیش تواش مهر بر دهن باشد
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن
تا بپرسد که چرا رفت و چرا بازآمد
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد
چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
خود گرفتم کافکنم سجاده چون سوسن به دوش
همچو گل بر خرقه رنگ می مسلمانی بود
جهان چو خلد برین شد به دور سوسن و گل
ولی چه سود که در وی نه ممکن است خلود
زبان کشیده چو تیغی به سرزنش سوسن
دهان گشاده شقایق چو مردم ایغاغ
حیف است بلبلی چو من اکنون در این قفس
با این لسان عذب که خامش چو سوسنم
بی تو ای سرو روان با گل و گلشن چه کنم
زلف سنبل چه کشم عارض سوسن چه کنم
به بندگی قدش سرو معترف گشتی
گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودی
صد بار بگفتی که دهم زان دهنت کام
چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی
ای صبا بندگی خواجه جلال الدین کن
که جهان پرسمن و سوسن آزاده کنی
سعدی شیرازی
«سوسن» در غزلیات سعدی شیرازی
گر چمن گوید مرا همرنگ رویش لاله ایست
از قفا باید برون کردن زبان سوسنش
مولوی
«سوسن» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
زبان سوسن از ساقی كرامتهای مستان گفت
شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
تا غنچه برگشاید با سرو سر سوسن
لاله بشارت آرد مر بید و ارغوان را
سوسن با صد زبان از تو نشانم نداد
گفت رو از من مجو غیر دعا و ثنا
باز بنفشه رسید جانب سوسن دوتا
باز گل لعل پوش میبدراند قبا
تا روز ساغر می در گردش است و بخشش
تا روز گل به خلوت با سوسنست امشب
اندر آن پیوند كردن آب و آتش یك شدهست
غنچه آن جا سنبلست و سرو آن جا سوسنست
این چه باغست این كه جنت مست اوست
وین بنفشه و سوسن و ریحان كیست
پهلوی او نشین كه امیر است و پهلوان
گل در رهش بكار كه سروی و سوسنی است
ز سوسن بشنو ای ریحان كه سوسن صد زبان دارد
به دشت آب و گل بنگر كه پرنقش و نگار آمد
به بلبل گفت گل بنگر به سوی سوسن اخضر
كه گر چه صد زبان دارد صبور و رازدار آمد
سپاه گلشن و ریحان بحمدالله مظفر شد
كه تیغ و خنجر سوسن در این پیكار تیز آمد
گل خواجه سوسن شد آرایش گلشن شد
زیرا كه از آن خنده رعنای تو میآید
بربند لب و تن زن چون غنچه و چون سوسن
رو صبر كن از گفتن چون صبر كلید آمد
گلشن ز بهار و باغ سوسن
وز سرو لطیف قد نترسد
آمد بهار خرم و رحمت نثار شد
سوسن چو ذوالفقار علی آبدار شد
سوسن با تیغ و سمن با سپر
هر یك تكبیر غزا میكند
بیمی از شمس الحق تبریز مست گفتنم
طوطیم یا بلبلم یا سوسنم این الفرار
با جنس همچو سوسن و با غیر جنس گنگ
با جنس خویش چون گل و با غیر جنس خار
ای سرو گوش دار كه سوسن به شرح تو
سر تا به سر زبان شد بر طرف جویبار
سوسن با تیغ و سمن با سپر
سبزه پیادست و گل تر سوار
چو آمد خار گل را اسپری بخش
چو خصم آمد به سوسن خنجر انداز
سوسن استایش او كرد كز او یافت زبان
سرو آزادی او كرد كه بخشید قدش
سوسن زبان گشاده و گفته به گوش سرو
اسرار عشق بلبل و حسن خصال گل
هم كوه و هم عنقا تویی هم عروه الوثقی تویی
هم آب و هم سقا تویی هم باغ و سرو و سوسنم
گاه چو سوسن پی گل شاعر و مداح شدم
گاه چو بلبل به سحر سخره تكرار شدم
چو سوسن صد زبان دارد جهان در شكر و آزادی
كز آن جان و جهان خورش مزید اندر مزیدستم
ز رویت جان ما گلشن بنفشه و نرگس و سوسن
ز ماهت ماه ما روشن چه همراهی نمیدانم
چون سروم و چون سوسن هم بسته هم آزادم
چون سنگم و چون آهن در سینه شرر دارم
در حضرت شمس الحق تبریز ببارم
تا سوسنها روید بر شكل زبانم
گر خودم گر جوشن پیروزم پیروزم
گر سروم گر سوسن آزادم آزادم
چو خاك پای عشقم تو یقین دان
كز این گل چون گل و سوسن برآیم
تا نبینم روی چون گلزار آن صد نوبهار
همچو لاله من سیه دل صدزبان چون سوسنم
گرهی ز نقد غنچه بنهم به پیش سوسن
صفتی ز رنگ لاله به بنفشه زار گویم
نقل و باده چه كم آید چو در این بزم دریم
سرو و سوسن چه كم آید چو میان چمنیم
نفخ قیامتی تو و من شخص مردهام
تا جان نوبهاری و من سرو و سوسنم
تا باغ گلستان جمال تو دیدهایم
چون سرو سربلند و زبانور چو سوسنیم
می دود آن زیبا بر گل و سوسنها
گو بیا ما را بین ما از آن گلزاریم
كو سوسن و كو نسترن كو سرو و لاله و یاسمن
كو سبزپوشان چمن كو ارغوان كو ارغوان
آن گولخن گلشن شود خاكسترش سوسن شود
چون خلق یار من شود كان می نگنجد در دهن
زهی دریای پرگوهر زهی افلاك پراختر
زهی صحرای پرعبهر زهی بستان پرسوسن
چو ابراهیم در آذر درآمد همچو نقد زر
برویید از رخ آتش سمن زار و گل و سوسن
اگر پوشیدم این اطلس سخن پوشیده گویم بس
اگر خود صد زبان دارم نگویم حرف چون سوسن
این باید و آن باید از شرك خفی زاید
آزاد بود بنده زین وسوسه چون سوسن
پی بوسه گل را كه فر بخشد مل را
جهانی است زبانها برون كرده چو سوسن
از آن نوری كه از لطفش برستهست
ز آتش گلبن و نسرین و سوسن
چو دیدی روی او در دل بروید
گل و نسرین و بید و سرو و سوسن
خاری كه به باغ دوست روید
خوشتر ز هزار سرو و سوسن
تا بشكفد از درون هر خار
صد نرگس و یاسمین و سوسن
سوسنا افسوس می داری زبان كردی برون
یا زبان دركش چو ما و یا بكن حالی بیان
شاخهها سرمست و رقصانند از باد بهار
ای سمن مستی كن و ای سرو بر سوسن بزن
سرو سوسن را همیگوید زبان را برگشا
سنبله با لاله می گوید وفا را تازه كن
لالهها دستك زنان و یاسمین رقصان شده
سوسنك مستك شده گوید چه باشد خود سمن
لالهها دستك زنان و یاسمین رقصان شده
سوسنك مستك شده گوید كه باشد خود سمن
آتش به امر یزدان گردد به پیش مردان
لاله و گل و شكوفه ریحان و بید و سوسن
سوسن زبان برون كند افسوس میكند
گوید سمن فسوس مكن بر كس ای لسین
داد سخن دادمی سوسن آزادمی
لیك ز غیرت گرفت دل ره گفتار من
غلام سوسنم ایرا كه دید گلشن تو
ز شرم نرگس تو ده زبانش شد الكن
گل چو تو را دید به سوسن بگفت
سرو من آمد به گلستان من
ز طنازی شكوفه لب گشادهست
به غمازی زبان گشتهست سوسن
دل دی خراب و مست و خوش هر سو همیافتاد از او
در گلبنش جان صدزبان چون سوسن آزاد از او
قسمت گل خنده بود گریه ندارد چه كند
سوسن و گل میشكفد در دل هشیارم از او
پشیمانم پشیمانم پشیمان تو پشیمان تو
چو سوسن صد زبانم من زبان و نطق و سوسن تو
از عشق زبان روید جان را مثل سوسن
میدار زبان خامش از سوسن گیر این خو
سوسنی با صد زبان گر حال من با او بگفت
تو چو نرگس بیزبان از چشم اسراری بگو
خشمی است همچو خاك و یكی خاك بر دهد
نسرین و سوسن و گل صدبرگ مشك بو
سوسن تیغی كشید خون سمن را بریخت
تیغ به سوسن كی داد نرگس خون خوار تو
گل و سوسن از آن تو همه گلشن از آن تو
تلفش از خزان تو طربش از بهار تو
با آن نشین كو روشن است كز دل سوی دل روزن است
خاك از چه ورد و سوسن است كش آب هم مسكن شده
از بهر چنین سری در سوسنها بنگر
دستوری گفتن نی سر جمله زبان گشته
همه سرسبزتر از سوسن و از شاخ گلیم
روح مطلق شده و تابش جانیم همه
خاموش خاموش ای زبان همچون زبان سوسنان
مانند نرگس چشم شو در باغ كن نظارهای
ای بلبل از گلشن بگو زان سرو و زان سوسن بگو
زان شاخ آبستن بگو پنهان مكن روشن بگو
خاك كه خاكی نهلد سوسن و نسرین نشود
تا نكنی دلق كهن خلعت سلطان نبری
باغ و بهار خیره سر كز چه نسیم میوزی
سوسن و سرو مست تو تا چه گلی چه عبهری
گلبن جان به عشق تو گفت اگر نترسمی
سوسن وار گشتمی سر همه سر زبانمی
چو سوسن صد زبان داری زبان دركش از این زاری
ز غنچه بسته لب بشنو ز خاموشان خبر باری
بیا ای باغ و ای گلشن بیا ای سرو و ای سوسن
برای كوری دشمن بگو ما را اغا پوسی
زبان داری تو چون سوسن نمایی آب را روغن
چرا بیگانه ای با من چو تو از عین خویشانی
زبان چون سوسن تازه به مدحت ای خوش آوازه
الا گلزار ربانی بدین سوسن نمیآیی
آن جا روش و دین نی جز باغ نوآیین نی
جز گلبن و نسرین نی جز لاله و سوسن نی
گوید به تو هر گلشن هر نرگس و هر سوسن
كز زحمت و رنج ما ای باد صبا چونی
نرگس گوید به سوسن آخر
برگوی تو هجو یا ثنایی
ای سوسن صدزبان فروخوان
بر مرغ حكایت همایی
سوسن گوید خمش كه مستم
از جام میی گران بهایی
تا كه سرو از شرم قدت قد خود پنهان كند
تا زبان اندركشد سوسن كه تو سوسنتری
به سمن بگفت سوسن به دو چشم راست روشن
كه گذاشت خاك خاكی و گذاشت خار خاری
شب و روز آن نكوتر كه به پیش یار باشی
به میان سرو و سوسن گل خوش عذار باشی
الله الله كاین جهان از روی خود
پرگل و نسرین و سوسن كردهای
صدزبان شد سوسن اندر شرح تو
گلرخا خوش سوی سوسن میروی
سوسن به غنچه گوید هر چند بسته چشمی
چشمت گشاده گردد كز بخت در مزیدی
سبزه و سوسن لاله و سنبل
گفت بروید هر چه بكاری
هزار سوسن نادر ز روی گل بشكفتی
هزار رسم دل افزا بدان چمن بنهادی
به نور رفعت ماهی به لطف چون گلزار
ولی چو سرو و چو سوسن ز هر دو آزادی
چون سرو و سوسن تا روز روشن
خوبیم و زیبا كامشب نخسپی
بس! كه برد سر و پی این زبان
حسره كه من سوسن آزادمی
از تو چرا تازه نباشم؟! كه تو
تازگی سرو و گل و سوسنی
ای آهوی خوش ناف بران ناف عبر، باف
كز سوسن و از سنبل آن پار چریدی
«سوسن» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
چون سوسن و گل ز خویش بیرون آئیم
چون آب روان رویم از باغ به باغ
چون سوسن و سرو از غم آزاد بدی
بنده غم از آن شدی که خواجه شدهای
شادی شادی و ای حریفان شادی
زان سوسن آزاد هزار آزادی
فردوسی
«سوسن» در شاهنامه فردوسی
یکی مشک نام و دگر سیسنک
یکی نام نار و دگر سوسنک