غزل شماره ۲۵۲۶

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
نكو بنگر به روی من نه آنم من كه هر باری
ببین دریای شیرینی ببین موج گهر باری
كی بگریزد ز دست حق كی پرهیزد ز شست حق
قیامت كو كه تا بیند به نقد این شور و شر باری
یكی دستش چو قبض آمد یكی دستش چو بسط آمد
نداری زین دو بیرون شو گه باش و سفر باری
چو عیسی گر شكر خندی شكرخنده ببین از وی
چو موسی گر كمر بندی بر آن كوه كمر باری
شدی دربان هر دونی به زیر بام گردونی
به كوی یار ما دررو كه بینی بام و در باری
به شاخ گل همی‌گفتم چه می‌رقصی در این گلخن
درآ در باغ جان بنگر شكوفه و شاخ تر باری
عطارد را همی‌گفتم به فضل و فن شدی غره
قلم بشكن بیا بشنو پیام نیشكر باری
به گوش زهره می‌گفتم كه گوشت گرم شد از می
سر اندر بزم سلطان كن ببین سودای سر باری
چو سوسن صد زبان داری زبان دركش از این زاری
ز غنچه بسته لب بشنو ز خاموشان خبر باری

بزمخندهرقصزهرهسلطانسوداسوسنشیرینغنچهقلمپیامگردون


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید