غزل شماره ۱۸۸۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بی او نتوان رفتن بی‌او نتوان گفتن
بی او نتوان شستن بی‌او نتوان خفتن
ای حلقه زن این در در باز نتان كردن
زیرا كه تو هشیاری هر لحظه كشی گردن
گردن ز طمع خیزد زر خواهد و خون ریزد
او عاشق گل خوردن همچون زن آبستن
كو عاشق شیرین خد زر بدهد و جان بدهد
چون مرغ دل او پرد زین گنبد بی‌روزن
این باید و آن باید از شرك خفی زاید
آزاد بود بنده زین وسوسه چون سوسن
آن باید كو آرد او جمله گهر بارد
یا رب كه چه‌ها دارد آن ساقی شیرین فن
دو خواجه به یك خانه شد خانه چو ویرانه
او خواجه و من بنده پستی بود و روغن

آزادحلقهساقیسوسنشیرینعاشقهشیارویرانهگردنگنبد


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید