دگرباره چو مه كردیم خرمن
خرامیدیم بر كوری دشمن
دگربار آفتاب اندر حمل شد
بخندانید عالم را چو گلشن
ز طنازی شكوفه لب گشادهست
به غمازی زبان گشتهست سوسن
چه اطلسها كه پوشیدند در باغ
از آن خیاط بیمقراض و سوزن
طبق بر سر نهاده هر درختی
پر از حلوای بیدوشاب و روغن
دهل كردیم اشكم را دگربار
چو طبال ربیعی شد دهلزن
ز ره گشته ز باد آن روی آبی
كه بود اندر زمستان همچو آهن
بهار نو مگر داوود وقت است
كز آن آهن ببافیدهست جوشن
ندا زد در عدم حق كای ریاحین
برون رفتند آن سردان ز مسكن
به سربالای هستی روی آرید
چو مرغان خلیلی از نشیمن
رسید آن لك لك عارف ز غربت
مسبح گرد او مرغان الكن
هزیمتیان كه پنهان گشته بودند
برون كردند سر یك یك ز روزن
برون كردند سرها سبزپوشان
پر از طوق و جواهر گوش و گردن
سماع است و هزاران حور در باغ
همیكوبند پا بر گور بهمن
هلا ای بید گوش و سر بجنبان
اگر داری چو نرگس چشم روشن
همیگویم سخن را ترك من كن
ستیزه رو است میآید پی من
نخواهم من برای روی سختش
حدیث عاشقان را فاش كردن
ینادی الورد یا اصحاب مدین
الا فافرح بنا من كان یحزن
فان الارض اخضرت بنور
و قال الله للعاری تزین
و عاد الهاربون الی حیاه
و دیوان النشور غدا مدون
بامر الله ماتوا ثم جاا
و ابلاهم زمانا ثم احسن
و شمس الله طالعه به فضل
و برهان صنایعه مبرهن
و صبغنا النبات بغیر صبغ
نقدر حجمها من غیر ملبن
جنان فی جنان فی جنان
الا یا حایرا فیها توطن
و هیجنا النفوس الی المعالی
فذا نال الوصال و ذا تفرعن
الا فاسكت و كلمهم به صمت
فان الصمت للاسرار ابین