غزل شماره ۳۱۰۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
كسی كه باده خورد بامداد زین ساقی
خمار چشم خوشش بین و فهم كن باقی
به ناشتاب سعادت مرا رسید شتاب
چنانك كعبه بیاید به نزد آفاقی
بیا حیات همه ساقیان بپیما زود
شراب لعل خدایی خاص رواقی
هزار جام پر از زهر داده بود فراق
رسید معدن تریاق و كرد تریاقی
بیا كه دولت نو یافت از تو بخت جوان
بیا كه خلعت نو یافت از تو مشتاقی
چگونه خنده بپوشم انار خندانم
نبات و قند نتاند نمود سماقی
تویی كه جفت كنی هر یتیم را به مراد
كه هیچ جفت نداری به مكرمت طاقی
جهان لهو و لعب كودكانه باده دهد
ز توست مستی بالغ كه زفت سغراقی
به گرد خانه دل مرا غم همی‌گردد
بكند دیده ماران زمرد راقی
برآ در آینه شو یا ز پیش چشمم دور
كه زنگ قیصر روم و عدو احداقی
نماید آینه‌ام عكس روی و قانع نیست
صور نماید و بخشد مزید براقی
از این گذر كن كامروز تا به شب عیش است
خراب و مست دریدیم دلق زراقی
بریز بر سر و ریشش سبوی می امروز
هر آنك دم زند از عقل و خوب اخلاقی
چراغ قصر جهان قیصر منست امروز
به برق عارض رومی و چشم قفچاقی
به باد باده پراكنده گشت ابر سخن
فرست باده بی‌ابر را كه رزاقی

آفاقآینهبادهباقیبختجامجهانجوانحیاتخداخمارخندانخندهدلقدولتدیدهساقیسبوسخنشرابعقلعیشفراققیصرلعلمستچراغچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید