غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«دلق» در غزلستان
حافظ شیرازی
«دلق» در غزلیات حافظ شیرازی
ساغر می بر کفم نه تا ز بر
برکشم این دلق ازرق فام را
من این دلق مرقع را بخواهم سوختن روزی
که پیر می فروشانش به جامی بر نمی گیرد
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد
به می بفروش دلق ما کز این بهتر نمی ارزد
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد
دلق و سجاده حافظ ببرد باده فروش
گر شرابش ز کف ساقی مه وش باشد
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت
دلق ما بود که در خانه خمار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید
خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند
خوش می کنم به باده مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ریا شنید
دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار
چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم
روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم
سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده طامات بریم
نذر و فتوح صومعه در وجه می نهیم
دلق ریا به آب خرابات برکشیم
ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم
گر چه با دلق ملمع می گلگون عیب است
مکنم عیب کز او رنگ ریا می شویم
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانی های مشتی دلق پوشان
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق
غماز بود اشک و عیان کرد راز من
به زیر دلق ملمع کمندها دارند
درازدستی این کوته آستینان بین
ای که در دلق ملمع طلبی نقد حضور
چشم سری عجب از بی خبران می داری
بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی
بوی یک رنگی از این نقش نمی آید خیز
دلق آلوده صوفی به می ناب بشوی
سعدی شیرازی
«دلق» در غزلیات سعدی شیرازی
برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق فام را
بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
دلق و سجاده ناموس به میخانه فرست
تا مریدان تو در رقص و تمنا آیند
هزار جامه سپر ساختیم و هم بگذشت
خدنگ غمزه خوبان ز دلق نه تویی
مولوی
«دلق» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
درویش را چه بود نشان جان و زبان درفشان
نی دلق صدپاره كشان چیزی بده درویش را
بی صبر بود و بیحیل خود را بكشت او از عجل
گر صبر كردی یك زمان رستی از او آن بدلقا
گه قصد تاج زر كند گه خاكها بر سر كند
گه خویش را قیصر كند گه دلق پوشد چون گدا
دلق من و خرقه من از تو دریغی نبود
و آنك ز سلطان رسدم نیم مرا نیم تو را
معنی همیگوید مكن ما را در این دلق كهن
دلق كهن باشد سخن كو سخره افواه شد
آن پادشاه اعظم در بسته بود محكم
پوشید دلق آدم امروز بر در آمد
كنجی و عشق و دلقی ما از كجا و خلقی
لیك او گرفته حلقی ما را همیكشاند
از پس دور قمر دولت بگشاد در
دلق برون كن ز سر خلعت سلطان رسید
بدین زاری و خفریقی غلام دلق و ابریقی
اگر حقی و تحقیقی چرایی این جوال اندر
بگیر این دلق اگر چه وام دارم
گرو كن زود بستان وام دیگر
من از او جانی برم بیرنگ و بو
او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ
تا كه قلندردل من داد می مذهل من
رقص كنان دلق كشان جانب خمار شدم
من دلق گرو كردم عریان خراباتم
خوردم همه رخت خود مهمان خراباتم
این سر چو كدو بر سر وین دلق تن من
بازار جهان در به كی مانم به كی مانم
رندان و مفلسان را پیداست تا چه باشد
این دلق پاره پاره در پای تو كشیدیم
بیار باده كه دیر است در خمار توام
اگر چه دلق كشانم نه یار غار توام
درسوختم این دلق را رد و قبول خلق را
گو سرد شو این بوالعلا گو خشم گیر آن بوالحسن
درویش به دلق اندر و اندر بغلش گوهر
او ننگ چرا دارد از در به در افتادن
جز دلق دو صدپاره من پاره كجا گیرم
باقی قماشت كو ای دلق كشان من
دلق تن خویش را بر گرو میبنه
پاك شوی پاكباز نوبت پاكی است آن
خاك كه خاكی نهلد سوسن و نسرین نشود
تا نكنی دلق كهن خلعت سلطان نبری
به گل اندوده خورشیدی میان خاك ناهیدی
درون دلق جمشیدی كه گنج خاكدانستی
در عشق كجا باشد مانند تو عشقینی
شاهان ز هوای تو در خرقه دلقینی
پوشیده قباهای صفتهای مقدس
وز دلق دو صدپاره آدم شده عاری
همه ذرات پریشان همه كالیوه و شادان
همه دستك زن و گویان كه تو خورشیدلقایی
همه همخوابه رحمت همه پرورده نعمت
همه شه زاده دولت شده در دلق گدایی
به میان دلق مستی به قمارخانه جان
بر خلق نام او بد سوی عرش نیك نامی
گر چه به زیر دلقی شاهی و كیقبادی
ور چه ز چشم دوری در جان و سینه یادی
از این گذر كن كامروز تا به شب عیش است
خراب و مست دریدیم دلق زراقی
دلق شپشناك درانداختی
جان برهنه شده خود خوشتری
در عوض دلق تن چار میخ
بافتهاند از صفتت ششتری
«دلق» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
آن عشق که برق و بوش تا فرق رسید
مالم همه خورد و کار با دلق رسید
در کوی خرابات گذر میکردم
وین دلق بشر دوخت بدر میکردم