غزل شماره ۹۲۳

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
رسید ساقی جان ما خمار خواب آلود
گرفت ساغر زرین سر سبو بگشود
صلای باده جان و صلای رطل گران
كه می‌دهد به خماران به گاه زودازود
زهی صباح مبارك زهی صبوح عزیز
ز شاه جام شراب و ز ما ركوع و سجود
شراب صافی و سلطان ندیم و دولت یار
دگر نیارم گفتن كه در میانه چه بود
هر آنك می نخورد بر سرش فروریزد
بگویدش كه برو در جهان كور و كبود
در این جهان كه در او مرده می‌خورد مرده
نخورد عاقل و ناسود و یك دمی نغنود
چو پاك داشت شكم را رسید باده پاك
زهی شراب و زهی جام و بزم و گفت و شنود
شراب را تو نبینی و مست را بینی
نبینی آتش دل را و خانه‌ها پردود
دل خسان چو بسوزد چه بوی بد آید
دل شهان چو بسوزد فزود عنبر و عود
نبشته بر رخ هر مست رو كه جان بردی
نبشته بر لب ساغر كه عاقبت محمود
نبشته بر دف مطرب كه زهره بنده تو
نبشته بر كف ساقی كه طالعت مسعود
بخند موسی عمران به كوری فرعون
بخور خلیل خدا نوش كوری نمرود
بلیس اگر ز شراب خدای مست بدی
ز صد گنه نشدی هیچ طاعتش مردود
خمش كنم كه خمش به پیش هشیاران
كه خلق خیره شدند و خیالشان افزود

آتشبادهبزمجامجهانخداخمارخوابخیالدولترطلزهرهساغرساقیسبوسلطانشرابصافیصباصباحصبوحطربعاقلعودمحمودمستمطربندیمهشیاریاران


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید