غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«ندیم» در غزلستان
حافظ شیرازی
«ندیم» در غزلیات حافظ شیرازی
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است
احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم
وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند
ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس
ساقی شکردهان و مطرب شیرین سخن
همنشینی نیک کردار و ندیمی نیک نام
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
رموز مستی و رندی ز من بشنو نه از واعظ
که با جام و قدح هر دم ندیم ماه و پروینم
فتوی پیر مغان دارم و قولیست قدیم
که حرام است می آن جا که نه یار است ندیم
ندیم و مطرب و ساقی همه اوست
خیال آب و گل در ره بهانه
سعدی شیرازی
«ندیم» در غزلیات سعدی شیرازی
آخر عهد شبست اول صبح ای ندیم
صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر
پیوند روح می کند این باد مشک بیز
هنگام نوبت سحرست ای ندیم خیز
امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
خواب در روضه رضوان نکند اهل نعیم
ما دگر کس نگرفتیم به جای تو ندیم
الله الله تو فراموش مکن عهد قدیم
هر یک از دایره جمع به راهی رفتند
ما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیم
خیام نیشابوری
«ندیم» در رباعیات خیام نیشابوری
پستیم و بلندیم و کمالیم و کمیم
آئینهی زنگ خورده و جام جمیم
مولوی
«ندیم» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
مباركی تبارك ندیم و ساقی باد
بر آنك گوید آمین بر آنك كرد دعا
از رفتن جان چه خوف باشد
او را كه خدای جان ندیمست
تو دهان را چو ببندی خمشی را بپسندی
كشش و جذب ندیمان نگذارند خموشت
شراب صافی و سلطان ندیم و دولت یار
دگر نیارم گفتن كه در میانه چه بود
زنبیل اگر بردیم خرماش درآگندیم
وز نیل اگر خوردیم هم نیشكریم آخر
چون ز شب نیمی بشد مستان همه بیخود شدند
ما بماندیم و شب و شمع و شراب و آن نگار
میدهم عشق و ندیمی كند
غرقه شود در می و صهبا ترش
بیا ای جان تویی موسی وین قالب عصای تو
چو برگیری عصا گردم چو افكندیم ثعبانم
چو زان یوسف جدا مانم یقین در بیت احزانم
حریف ظن بد باشم ندیم هر ندم باشم
چو رنجور تن آید چو معجون نجاحیم
چو بیمار دل آید نگاریم و ندیمیم
چون ابر بسی اشك در این خاك فشاندیم
وز ابر گذشتیم و بدان ماه رسیدیم
حریف غمزه غماز گشتیم
ندیم طره طرار بودیم
به اقبال دوروزه دل نبندیم
كه در اقبال باقی كامكاریم
به مرغی جبرئیلی را ببندیم
به جانی ما جهانی را بگیریم
چو گلشن بیلب و دندان بخندیم
چو فكرت بیلب و دندان بگوییم
جمله یاران چون خیال از پیش ما برخاستند
ما خیال یار خود را پیش خود بنشاندیم
ساعتی از جوی مهرش آب بر دل می زدیم
ساعتی زیر درختش میوه می افشاندیم
ساعتی می كرد بر ما شكر و گوهر نثار
ساعتی از شكر او ما مگس می راندیم
چون خیال او درآمد بر درش دربان شدیم
چون خیال او برون شد ما در این درماندیم
چون همه یاران ما رفتند و تنها ماندیم
یار تنهاماندگان را دم به دم می خواندیم
روز آن است كه خوبان همه در رقص آیند
ما ببندیم دكانها همه بیكار شویم
ساغر بیار و كم كن این لاغ و این ندیمی
من مست آن عروسم نی سخره جهیزم
یا ندیمی سل سبیلا نحو عین السلسبیل
قم لنا نفتح جنانا من جنان یا غلام
ای آفتابت دایهای ما در پیت چون سایهای
ای دایه بیالطاف تو ماندیم تنها نی مكن
گرم درآ و دم مده ساقی بردبار من
ای دم تو ندیم من ای رخ تو بهار من
گفتم من به دل اگر بست رهت خمار غم
باده و نقل آرمت شمع و ندیم خوش ذقن
چونك حزین غم شوم عشق ندیمیم كند
عشق زمردی بود باشد اژدها حزن
چند زنیم ای كریم طبل تو زیر گلیم
چند كنیم ای ندیم مستی خود را نهان
شراب حاضر و دولت ندیم و تو ساقی
بده شراب و دغلهای ساقیانه مكن
قد سكر القوم و نام الندیم
نشرب بالوحده نحن اذن
طوطیان فلكی جمله شكرخوار شوند
در مقامی كه بخندیم بدان سان من و تو
بوسیسی افندیمو هم محسن و هم مه رو
نیپو سر كینیكا چونم من و چونی تو
در من بنگر ای جان تا هر دو سلف خندیم
كان خنده بیپایان آورد مدد خنده
هر طربی كه در جهان گشت ندیم كهتری
میبرمد از او دلم چون دل تو ز مقذری
آتش تو مقیم شد با دل من ندیم شد
آتش خویش را بگو كب حیات آمدی
ای آسمان چو دور ندیمانش دیدهای
در دور خویش شكل مدور گرفتهای
تا كه شود هر خری ندیم مسیحی
وحی پذیرندهای و روح سپاری
بنوش ای ندیمی كه هم خرقهای
بجوش ای شرابی كه خوش مرهمی
املا قدح البقا ندیمی!
من خمرة دنك القدیم
«ندیم» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
چون تاج منی ز فرق خود افکندیم
اینک کمر خدمت تو بربندیم
بسیار گریستیم و هجران خندید
وقت است که او بگرید و ما خندیم
کشتی دو سه ماه بر سر یخ راندیم
وقت است برادران که بر آب زنیم
ما رخت وجود بر عدم بربندیم
بر هستی نیست مزور خندیم
بازی بازی طنابها بگسستیم
تا خیمهی صبر از فلک برکندیم
مائیم که دل ز جسم و جوهر کندیم
مهر از فلک و جهان اغبر کندیم
از کبر جهان سبال خود میمالید
از دولت دل سبلت او را کندیم
فردوسی
«ندیم» در شاهنامه فردوسی
همی بر تو بر خواندیم آفرین
همان بر جهاندار شاه زمین
چنان آفریند که آیدش رای
نمانیم و ماندیم با های های
یکی سخت پیمان فگندیم بن
بران برنهادیم یکسر سخن
نشستند گردان به پیشم به هم
چو خواندیم آن نامهی گژدهم
پراگنده شد در جهان این سخن
که با شاه ترکان فگندیم بن
برانیمش از پیش و خوارش کنیم
ببندیم و زنده به دارش کنیم
برفتند و ما دیرتر ماندیم
چو شیر ژیان برگذر ماندیم
گذر کرد همراه و ما ماندیم
ز کار گذشته بسی خواندیم
ببندیم دامن یک اندر دگر
اگر خاک یابیم اگر بوم و بر
سپارم ترا پادشاهی و تخت
چو بهتر شوی ما ببندیم رخت
به ده سال اگر با ندیمان به هم
نشیند نگردد می از جام کم
میان را ببندیم و جنگ آوریم
چو باید که کشور به چنگ آوریم
فرستاده را پیش بنشاندیم
یکایک همه نامه برخواندیم
و دیگر که هستیم ساسانیان
ببندیم کین را کمر بر میان
بدو گفت زین سو گذشت اردشیر
ازو باز ماندیم بر خیره خیر
چو موبد بیاید بیارد سپاه
ز لشکر ببندیم بر پشه راه
ببندیم شیر ژیان بر دو سوی
کسی را که شاهی کند آرزوی
نسازیم ازان رنج بنیاد گنج
نبندیم دل در سرای سپنج
که ایدر بدینسان بماندیم دیر
برآویخت با دام روباه شیر
زبان شما را به سوگند سخت
ببندیم تا بازیابیم بخت
کزویست نیک و بدویست کام
ازو مستمندیم وزو شادکام
چو آگاهی آمد به ماچین و چین
بگوینده برخواندیم آفرین
چه با گنج و تختی چه با رنج سخت
ببندیم هر دو بناکام رخت
دگر بهر ازو گنج و تاجست و نام
ازان مستمندیم و زین شادکام
همه نامههای تو برخواندیم
فرستاده را پیش بنشاندیم
غریبیم و تنها و بی دوستدار
بشهر کسان در بماندیم خوار
ز برطاس وز چین سپه راندیم
سپهبد بهر جای بنشاندیم
فراوان ز نامش سخن را ندیم
سرانجام باد آورش خواندیم
شیندیم زین مرزها هرچ گفت
بلندی و پستی و غار و نهفت