غزل شماره ۳۶۷

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات
مشاهده برنامه «دیوان شمس» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
دل آمد و دی به گوش جان گفت
ای نام تو این كه می‌نتان گفت
درنده آنك گفت پیدا
سوزنده آنك در نهان گفت
چه عذر و بهانه دارد ای جان
آن كس كه ز بی‌نشان نشان گفت
گل داند و بلبل معربد
رازی كه میان گلستان گفت
آن كس نه كه از طریق تحصیل
آموخت ز بانگ بلبلان گفت
صیادی تیر غمزه‌ها را
آن ابروهای چون كمان گفت
صد گونه زبان زمین برآورد
در پاسخ آن چه آسمان گفت
ای عاشق آسمان قرین شو
با او كه حدیث نردبان گفت
زان شاهد خانگی نشان كو
هر كس سخنی ز خاندان گفت
كو شعشعه‌های قرص خورشید
هر سایه نشین ز سایه بان گفت
با این همه گوش و هوش مستست
زان چند سخن كه این زبان گفت
چون یافت زبان دو سه قراضه
مشغول شد و به ترك كان گفت
وز ننگ قراضه جان عاشق
ترك بازار و این دكان گفت
در گوشم گفت عشق بس كن
خاموش كنم چو او چنان گفت

آسمانابروبلبلبهانهحدیثخورشیدزمینسایهسخنشاهدطریقعاشقعشقغمزهقرینمستگلستان


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید