ای عاشقان ای عاشقان دیوانهام كو سلسله
ای سلسله جنبان جان عالم ز تو پرغلغله
زنجیر دیگر ساختی در گردنم انداختی
وز آسمان درتاختی تا رهزنی بر قافله
برخیز ای جان از جهان برپر ز خاك خاكدان
كز بهر ما بر آسمان گردان شدهست این مشعله
آن را كه باشد درد دل كی رهزند باران گل
از عشق باشد او بحل كو را نشد كه خردله
روزی مخنث بانگ زد گفتا كه ای چوبان بد
آن بز عجب ما را گزد در من نظر كرد از گله
گفتا مخنث را گزد هم بكشدش زیر لگد
اما چه غم زو مرد را گفتا نكو گفتی هله
كو عقل تا گویا شوی كو پای تا پویا شوی
وز خشك در دریا شوی ایمن شوی از زلزله
سلطان سلطانان شوی در ملك جاویدان شوی
بالاتر از كیوان شوی بیرون شوی زین مزبله
چون عقل كل صاحب عمل جوشان چو دریای عسل
چون آفتاب اندر حمل چون مه به برج سنبله
صد زاغ و جغد و فاخته در تو نواها ساخته
بشنیدیی اسرار دل گر كم شدی این مشغله
بیدل شو ار صاحب دلی دیوانه شو گر عاقلی
كاین عقل جزوی میشود در چشم عشقت آبله
تا صورت غیبی رسد وز صورتت بیرون كشد
كز جعد پیچاپیچ او مشكل شدهست این مسله
اما در این راه از خوشی باید كه دامن بركشی
زیرا ز خون عاشقان آغشتهست این مرحله
رو رو دلا با قافله تنها مرو در مرحله
زیرا كه زاید فتنهها این روزگار حامله
از رنجها مطلق روی اندر امان حق روی
در بحر چون زورق روی رفتی دلا رو بیگله
چون دل ز جان برداشتی رستی ز جنگ و آشتی
آزاد و فارغ گشتهای هم از دكان هم از غله
ز اندیشه جانت رسته شد راه خطرها بسته شد
آن كو به تو پیوسته شد پیوسته باشد در چله
در روز چون ایمن شدی زین رومی باعربده
شب هم مكن اندیشهای زین زنگی پرزنگله
خامش كن ای شیرین لقا رو مشك بربند ای سقا
زیرا نگنجد موجها اندر سبو و بلبله