غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«مرو» در غزلستان
حافظ شیرازی
«مرو» در غزلیات حافظ شیرازی
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی
هوا گرفت زمانی ولی به خاک نشست
مرو به خانه ارباب بی مروت دهر
که گنج عافیتت در سرای خویشتن است
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که این زال ترک دستان گفت
به ناامیدی از این در مرو بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند
از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوز
مکاره می نشیند و محتاله می رود
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
مرو چو بخت من ای چشم مست یار به خواب
که در پی است ز هر سویت آه بیداری
سعدی شیرازی
«مرو» در غزلیات سعدی شیرازی
سعدی چو جورش می بری نزدیک او دیگر مرو
ای بی بصر من می روم او می کشد قلاب را
سعدی نگفتمت که مرو در کمند عشق
تیر نظر بیفکند افراسیاب را
هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز
گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پرست
نی نی ای باد مرو حال من خسته مگوی
تا غباری ننشیند به دل خرم دوست
ای خواجه به کوی دلستانان
زنهار مرو که ره به در نیست
ای که گفتی مرو اندر پی خون خواره خویش
با کسی گوی که در دست عنانی دارد
مرو هر سوی و هر جاگه که مسکینان نیند آگه
نمی بیند کست ناگه که او شیدا نمی باشد
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان سعدی
چند گویی مگس از پیش شکر می نرود
مرو ای دوست که ما بی تو نخواهیم نشست
مبر ای یار که ما از تو نخواهیم برید
مرو به خواب که خوابت ز چشم برباید
گرت مشاهده خویش در خیال آید
سعدیا با تو نگفتم که مرو در پی دل
نروم باز گر این بار که رفتم جستم
ای که مهار می کشی صبر کن و سبک مرو
کز طرفی تو می کشی وز طرفی سلاسلم
گر بزنی به خنجرم کز پی او دگر مرو
نعره شوق می زنم تا رمقیست در تنم
سعدیا در قفای دوست مرو
چه کنم می برد به اکراهم
چند نصیحتم کنی کز پی نیکوان مرو
چون نروم که بیخودم شوق همی برد کشان
بی رخت چشم ندارم که جهانی بینم
به دو چشمت که ز چشمم مرو ای بینایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
تو را که زلف و بناگوش و خد و قد اینست
مرو به باغ که در خانه بوستان داری
ای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرو
در نظر سبکتکین عیب ایاز می کنی
مولوی
«مرو» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
ای ساربان با قافله مگذر مرو زین مرحله
اشتر بخوابان هین هله نه از بهر من بهر خدا
ای علم عالم نو پیش تو هر عقل گرو
گاه میا گاه مرو خیز به یك بار بیا
دور مرو سفر مجو پیش تو است ماه تو
نعره مزن كه زیر لب میشنود ز تو دعا
از این سو میكشانندت و زان سو میكشانندت
مرو ای ناب با دردی بپر زین درد رو بالا
گر هست دلش خارا مگریز و مرو یارا
كاول بكشد ما را و آخر بكشد ما را
تا چند تو پس روی به پیش آ
در كفر مرو به سوی كیش آ
به جو چه گویم كای جو مرو چه جنگ كنم
برو بگو تو به دریا مجوش ای دریا
هم برو از جا و هم از جا مرو
جا ز كجا حضرت بیجا كجا
به جان تو كه مرو از میان كار مخسب
ز عمر یك شب كم گیر و زنده دار مخسب
گر بگویی پس روم نی پس مرو
ور بگویی پیش نی ره پیش نیست
نی غلطم در طلب جان جان
پیش میا پس به مرو دور نیست
در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیكاران
به دكان كسی بنشین كه در دكان شكر دارد
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر كن آن جا
ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
بس كن از این امر و نهی بین كه تو نفس حرون
چونش بگویی مرو لنگ بتر میرود
دلا بخسب ز فكرت كه فكر دام دل آمد
مرو بجز كه مجرد بر خدا كه نشاید
نگفتمت مرو آن جا كه مبتلات كنند
كه سخت دست درازند بسته پات كنند
مكن یار مكن یار مرو ای مه عیار
رخ فرخ خود را مپوشان به یكی بار
طبیبی بلك تو عیسی وقتی
مرو ما را چنین بیمار مگذار
مشتاب مرو كه كیمیایی
تا مس بچرد ز كیمیا سیر
برشو از گرمابه و گلخن مرو
جامه كن دربنگر آن نقش و نگار
سر ز خدا تافتی هیچ رهی یافتی
جانب ره بازگرد یاوه مرو خیر خیر
ز گازران مگریز و به زیر ابر مرو
كه ابر را و تو را من درآورم به نیاز
من توام تو منی ای دوست مرو از بر خویش
خویش را غیر مینگار و مران از در خویش
در میان خون هر مسكین مرو
جز قباد و شاه خاقان را مكش
در خواب بیسو می روی در كوی بیكو می روی
شش سو مرو وز سو مگو چون غیر سو آموختم
گفت مرا دولت نو راه مرو رنجه مشو
زانك من از لطف و كرم سوی تو آینده شدم
پرده مكن پرده مدر در سپس پرده مرو
راه بده راه بده یا تو برون آ ز حرم
یك نفسی عنان بكش تیز مرو ز پیش من
تا بفروزد این دلم تا به تو سیر بنگرم
سخت دلم همیطپد یك نفسی قرار كن
خون ز دو دیده می چكد تیز مرو ز منظرم
مرا گویی مرو شپشپ كه حرمت را زیان دارد
ز حرمت عار می دارم از آن بر عار می گردم
مرا گوید مرو هر سو تو استادی بیا این سو
كه من آن سوی بیسو را نمیدانم نمیدانم
گر از عقبات روح جستی
مستانه مرو كه در كمینیم
نگفتمت مرو آن جا كه آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم
نگفتمت كه منم بحر و تو یكی ماهی
مرو به خشك كه دریای باصفات منم
بیا بیا درویش من درویش من مرو مرو از پیش من از پیش من
تویی تویی هم كیش من هم كیش من تویی تویی هم خویش من هم خویش من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من
خاشاك اگر گردان بود از موج جان از جا مرو
سرنای خود را گفته تو من دم زنم تو دم مزن
ای دل مرو در خون من در اشك چون جیحون من
نشنیدهای شب تا سحر آن نالههای زار من
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای مشعله تابان من
آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من
ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من
گفت بنه تو نیش را تازه مكن تو ریش را
خواب بكن تو خویش را خواب مرو حسام دین
اگر پاكی و ناپاكی مرو زین خانهای زاكی
گناهی نیست در عالم تو را ای بنده چون رفتن
مرو زین خانه ای مجنون كه خون گریی ز هجران خون
چو دستی را فروبری عجایب نیست خون رفتن
بیا بیا و بازآ به صلح سوی خانه
مرو مرو ز پیشم كتف چنین مجنبان
مرو هر سو به سوی بیسویی رو
كه هر مسكین بدان سو یافت مسكن
دیر آمدهای مرو شتابان
ای رفتن تو چو رفتن جان
از ما مرو ای چراغ روشن
تا زنده شود هزار چون من
دیده بگشا زین سپس با دیده مردم مرو
كان فلانت گبر گوید وان فلانت مرد دین
چون سمندر در دل آتش مرو
وز مری تو خویش را رسوا مكن
از ما مدزد خویش به بیگانگان مرو
دزدیده سوی غیر نظر میكنی مكن
راه قنق را گرفت غیرت و گفتش مرو
جمله افق را گرفت ابر شكرریز من
مكن مكن كه روا نیست بیگنه كشتن
مرو مرو كه چراغی و دیده روشن
مجهول مرو با غول مرو
زنهار سفر با قافله كن
چو فتادی به چاه و گو كه ببخشید جان نو
به سوی او بیا مرو مكن انكار یاد كن
بس كن گستاخ مرو هین خموش
پیش شهنشاه نهان دان من
هیچ حسود از پی كس نیك نگوید صنما
آنج سزد از كرم دوست به پیش آر و مرو
همچو خسان هر نفسی خویش به هر باد مده
وسوسهها را بزن آتش تو به یك بار و مرو
روشنی خانه تویی خانه بمگذار و مرو
عشرت چون شكر ما را تو نگهدار و مرو
عشوه دهد دشمن من عشوه او را مشنو
جان و دلم را به غم و غصه بمسپار و مرو
دشمن ما را و تو را بهر خدا شاد مكن
حیله دشمن مشنو دوست میازار و مرو
مرو ای یوسف خوبان ز پیش چشم یعقوبان
شب قدری كن این شب را چراغ بیت احزان شو
در آن دریا مرو بیامر دریا
نمیترسی برای تو ضمان كو
در خم چوگانت میتازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بیمن مران بیمن مرو
ای فلك بیمن مگرد و ای قمر بیمن متاب
ای زمین بیمن مروی و ای زمان بیمن مرو
چون حریف شاه باشی ای طرب بیمن منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بیمن مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بیمن مباش و آن جهان بیمن مرو
وای آن كس كو در این ره بینشان تو رود
چو نشان من تویی ای بینشان بیمن مرو
ای عیان بیمن مدان و ای زبان بیمن مخوان
ای نظر بیمن مبین و ای روان بیمن مرو
وای آن كو اندر این ره میرود بیدانشی
دانش راهم تویی ای راه دان بیمن مرو
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بیمن مرو
دیگرانت عشق میخوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بیمن مرو
خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بیمن مرو
خوش خرامان میروی ای جان جان بیمن مرو
ای حیات دوستان در بوستان بیمن مرو
هجر خویشم منما هجر تو بس سنگ دل است
ای شده لعل ز تو سنگ بدخشان تو مرو
آفتاب و فلك اندر كنف سایه توست
گر رود این فلك و اختر تابان تو مرو
كی بود ذره كه گوید تو مرو ای خورشید
كی بود بنده كه گوید به تو سلطان تو مرو
ای كه درد سخنت صافتر از طبع لطیف
گر رود صفوت این طبع سخندان تو مرو
لیك تو آب حیاتی همه خلقان ماهی
از كمال كرم و رحمت و احسان تو مرو
اهل ایمان همه در خوف دم خاتمتند
خوفم از رفتن توست ای شه ایمان تو مرو
هست طومار دل من به درازی ابد
برنوشته ز سرش تا سوی پایان تو مرو
تو مرو گر بروی جان مرا با خود بر
ور مرا مینبری با خود از این خوان تو مرو
گر نترسم ز ملال تو بخوانم صد بیت
كه ز صد بهتر وز هجده هزاران تو مرو
با تو هر جزو جهان باغچه و بستان است
در خزان گر برود رونق بستان تو مرو
گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو
كه مرا دیدن تو بهتر از ایشان تو مرو
همه سرسبزی جان تو ز اقبال دل است
هله چون سبزه و چون بید مرو زین لب جو
تو یقین دار كه بیتو نفسی جان نزید
در احسان بگشا و پس دیوار مرو
هله موسی زمان گرد برآر از دریا
دل فرعون مجو جانب انكار مرو
هله سرنای توام مست نواهای توام
مشكن چنگ طرب را مسكل تار مرو
همه رندان و حریفان و بتان جمع شدند
وقت كار است بیا كار كن از كار مرو
هله ای شاه مپیچان سر و دستار مرو
هله ای ماه كه نغزت رخ و رخسار مرو
هله عیسی قران صحت رنجور گران
از برای دو سه ترسا سوی زنار مرو
هله مخمور چه نالی بر مخمور دگر
پهلوی خم بنشین از بر خمار مرو
هله باقی غزل را ز شهنشاه بجوی
همگی گوش شو اكنون سوی گفتار مرو
در همه روی زمین چشم و دل باز كه راست
مكن آزار مكن جانب اغیار مرو
هله ای شاهد جان خواجه جانهای شهان
شیوه كن لب بگز و غبغبه افشار مرو
هله جان بخش بیا ای صدقات تو حیات
به از این خیر نباشد بجز این كار مرو
مبر از یار مبر خانه اسرار مسوز
گل و گلزار مكن جانب هر خار مرو
هله صدیق زمانی به تو ختم است وفا
جز سوی احمد بگزیده مختار مرو
خاتم حسن و جمالی هله ای یوسف دهر
سوی مكاری اخوان ستمكار مرو
مكن ای یار ستیزه دغل و جنگ مجوی
هله آن بار برفتی مكن این بار مرو
جبرئیل كرمی سدره مقام و وطنت
همچو مرغان زمین بر سر شخسار مرو
هله دیدار مهل برمگزین فكر و خیال
از عیان سر مكشان در پی آثار مرو
بنده و چاكر و پرورده و مولای توایم
ای دل و دین و حیات خوش ناچار مرو
ای بكرده رخت عشاقان گرو
خون مریز این عاشقان را و مرو
آب حیوان نه كه در تاریكی است
بطلب در شب و مشتاب مرو
شب روان فلكی پرنورند
تو هم از صحبت اصحاب مرو
شمع بیدار نه در طشت زر است
به زمین در تو چو سیماب مرو
شب روان را بنماید مه رو
منتظر شو شب مهتاب مرو
به حریفان بنشین خواب مرو
همچو ماهی به تك آب مرو
همچو دریا همه شب جوشان باش
نی پراكنده چو سیلاب مرو
پند نگار خود شنو از بر او برون مرو
ای دل و دیده دیدهای ای دل و دیده من او
رو رو دلا با قافله تنها مرو در مرحله
زیرا كه زاید فتنهها این روزگار حامله
هم تو تویی هم تو منم هیچ مرو از وطنم
مرغ تویی چوژه منم چوزه به هر خاد مده
همچو خران به كاه و جو نیست روا چنین مرو
بر فقرا تو درنگر زر صدقات ریخته
به خواب كن همه را طاق شو از این جفتان
به سوی طاق و رواقش مرو به شب جفته
گفتم مها در ما نگر در چشم چون دریا نگر
آن جا مرو این جا نگر گفتا كه خه سودا نگر
خیره میا خیره مرو جانب بازار جهان
ز آنك در این بیع و شری این ندهی آن نبری
بیا ای شاه یغمایی مرو هر جا كه ما رایی
اگر بر دیگران تلخی به نزد ما چو حلوایی
بیرون مرو ای خواجه زین صورت دیباچه
این جاست تماشاها تو مرد تماشایی
مرو بر بوی پیراهان یوسف
كه چون یعقوب ماتم دار گشتی
ای دل تو مرو سوی خرابات
هر چند قلندر جهانی
ور ز آنك روی مرو تو با خویش
درپوش نشان بینشانی
نادیده مكن چو دیدهای تو
بیگانه مرو چو آشنایی
صورت او چون عصا و باطن او اژدها
چون نهای موسی مرو بر اژدهای قاهری
چون تو در بلخی روان شو سوی بغداد ای پدر
تا به هر دم دورتر باشی ز مرو و از هری
مهلتم ده خوش به خوش از سر مرو
صبر كن تا سر بخارم اندكی
هین خمش كن كژ مرو فرزین نهای
كی چو فرزین كژ رود فرزانهای
ای رخ تو چون قمر تك مرو آهسته تر
تا نخلد شاخ گل سینه نیلوفری
مرو مرو چه سبب زود زود میبروی
بگو بگو كه چرا دیر دیر میآیی
تماشا مرو نك تماشا تویی
جهان و نهان و هویدا تویی
مرو زیر و ما را ز بالا مگیر
به پستی بمنشین كه بالا تویی
ز هر باد چون كاه از جا مرو
كه چون كوه در مرتبت محكمی
چون در حضری بربند دهان
در ذكر مرو چون در حضری
خشم مرو خواجه! پشیمان شوی
جمع نشین، ورنه پریشان شوی
طیره مشو خیره مرو زین چمن
ورنه چو جغدان سوی ویران شوی
ای نقش خیال شهرهیاری
از دیدهی ما مرو تو، باری
«مرو» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
امروز مرو از برم ای یار بساز
ای گلبن صد برگ بدین خار بساز
لب میگزدش عقل که گستاخ مرو
گرچه در رحمت است زحمت ببریم
هم منزل عشق و هم رهت میبینم
در بنده و در مرو شهت میبینم
در باغ چو آمدی سوی خار مرو
جز با گل و یاسمین و نسرین منشین
ای جان جهان به حق احسانت مرو
مستم مستم ز شیر پستانت مرو
اندر قفسم شکر می افشان و مرو
ای طوطی جان زین شکرستانت مرو
انگور عدم بدی شرابت کردند
واپس مرو ای شراب انگور مشو
بر آتش چو دیک تو خود را میجو
میجوش تو خودبخود مرو بر هر سو
گر جمله برفتند نگارا تو مرو
ای مونس و غمگسار ما را تو مرو
پرمیکن و می ده و همی خند چو قند
ای ساقی خوب عالم آرا تو مرو
گه در دل ما نشین چو اسرار و مرو
گه بر سر ما نشین چو دستار و مرو
گفتی که چو دل زود روم زود آیم
عشوه مده ای دلبر عیار و مرو
اندر ره فقر بد مرو تا نرود
مردانه درآ که زندگانی بینی
مردانه درآ مرو تو زود ای ساقی
کاندر ازل آنچه هست بود ای ساقی
فردوسی
«مرو» در شاهنامه فردوسی
ز یک روی گیتی مرو را سپرد
ببوسید روی زمین مرد گرد
به مرو و نشاپور و بلخ و هری
فرستاد بر هر سویی لشکری
نرفتم که گفتند ز ایدر مرو
بمان تا بسیچد جهاندار نو
مرو پیش او جز به دیوانگی
مگردان زبان جز به بیگانگی
بگفتم که سوی کلات و چرم
مرو گر فشانند بر سر درم
ورا غول خوانند شاهان به نام
به روز جوانی مرو پیش دام
نباشی بسنده تو با پیلتن
از ایدر مرو بی یکی انجمن
یکی پیر بد نامش آزاد سرو
که با احمد سهل بودی به مرو
کنون بازگردم به گفتار سرو
فروزندهی سهل ماهان به مرو
چو من با سپاه اندرآیم به مرو
کنم روی کشور چو پر تذرو
به مرو آیم و زاستر نگذرم
نخواهم که رنج آید از لشکرم
به مرو اندر آورد خاقان سپاه
جهان شد ز گرد سواران سیاه
به مرو اندرون بانگ چنگ و رباب
کسی را نبد جای آرام و خواب
سپهبد ز کشمیهن آمد به مرو
شد از تاختن چارپایان چو غرو
به مرو اندر از چینیان کس نماند
بکشتند وز جنگیان بس نماند
بدینسان بیامد به نزدیک مرو
نپرد بدان گونه پران تذرو
بیاسود در مرو بهرامگور
چو آسوده شد شاه و جنگی ستور
بیاراست لشکر چو پر تذرو
بیامد ز زاولستان سوی مرو
من اینک به مرو آمدم کینهخواه
نماند به هیتالیان تاج و گاه
همه بازخواهم به شمشیر کین
بخ مرو آورم خاک توران زمین
یکی از ردان نامش آزادسرو
ز درگاه کسری بیامد به مرو
بیامد همه گرد مرو او بجست
یکی موبدی دید بازند و است
برفتند هر دو برابر ز مرو
خرامان چو زیر گل اندر تذرو
برفتم ز درگاه شاها به مرو
بگشتم چو اندر گلستان تذرو
به مادر چنین گفت پرمایه گو
کزین پرسش اندر زمانه مرو
دگر گفت انوشه بدی سال و ماه
به مرو اندرون پهلوان سپاه
ازان کس که بستد بدو بازده
ازان پس به مرو اندر آواز ده
بدو گفت کامروز ز ایدر مرو
که خوالیگری یافتستیم نو
وزین روی تا مرو لشکر کشید
شد از گرد لشکر زمین ناپدید
بدو گفت موسیل زایدر مرو
که آگاهی آید تو را نوبنو
ببالید و آمدش هنگام شوی
یکی خویش بد مرو را نامجوی
همان کشته رانیز بردار کرد
بران دار بر مرو را خوار کرد
مرو را گهر داد و دینار داد
گرانمایه یاقوت بسیار داد
همیگفت هرکس کز ایدر مرو
زرفتن کهن گردد این روز نو
وزان روی بهرام شد تا به مرو
بیاراست لشکر چو پر تذرو
نگه دار از آن ماه بهرام روز
برو تا در مرو گیتی فروز
قلون بستد آن مهر وت ازان چو غرو
بیامد ز شهر کشان تا به مرو
همیرفت برسان قمری ز سرو
بیامد برادرش تازان به مرو
فراوان فرستاده را هدیه داد
جهاندیده از مرو برگشت شاد
ازیشان یکی گورستان کن به مرو
که گردد زمین همچو پر تذرو
بدان مرزبانان خاقان چه کرد
که در مرو زیشان برآورد گرد
جهاندار چون کرد آهنگ مرو
به ماهوی سوری کنارنگ مرو
به مرو اندرون ساز جنگ آورد
مگر گنج ایران به چنگ آورد
سپاه از بخارا چوپران تذرو
بیامد به یک هفته تا شهر مرو
چه گفت آن گرانمایه دهقان مرو
که به نهفت بالای آن زاد سرو
به مرو اندرون رزم کردم سه روز
چهارم چو بفروخت گیتی فروز
به مرو اندرون بود لشکر دوماه
به خوبی نکرد ایچ برمانگاه
بیاوردم از مرو چندان بنه
بشد یزدگرد از میان یک تنه