غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
با Lexingo کلمات انگلیسی یاد بگیرید
Lexingo
امتیاز بگیرید و رقابت کنید
«سلسله» در غزلستان
حافظ شیرازی
«سلسله» در غزلیات حافظ شیرازی
عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست
شدم ز دست تو شیدای کوه و دشت و هنوز
نمی کنی به ترحم نطاق سلسله سست
خیال زلف تو پختن نه کار هر خامیست
که زیر سلسله رفتن طریق عیاریست
روز اول که سر زلف تو دیدم گفتم
که پریشانی این سلسله را آخر نیست
کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
پیوسته شد این سلسله تا روز قیامت
دانست که خواهد شدنم مرغ دل از دست
و از آن خط چون سلسله دامی نفرستاد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست
گفت حافظ گله ای از دل شیدا می کرد
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا دل شب سخن از سلسله موی تو بود
بر هوشمند سلسله ننهاد دست عشق
خواهی که زلف یار کشی ترک هوش کن
ای که با سلسله زلف دراز آمده ای
فرصتت باد که دیوانه نواز آمده ای
کاهل روی چو باد صبا را به بوی زلف
هر دم به قید سلسله در کار می کشی
صد باد صبا این جا با سلسله می رقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
سعدی شیرازی
«سلسله» در غزلیات سعدی شیرازی
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند
سلسله پای جمع زلف پریشان اوست
دیوانه گرش پند دهی کار نبندد
ور بند نهی سلسله در هم گسلاند
مرغ جانم را به مشکین سلسله
طوق بر گردن نهادی چون حمام
گر بی تو بود جنت بر کنگره ننشینم
ور با تو بود دوزخ در سلسله آویزم
مولوی
«سلسله» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
تا جستنی نوعی دگر ره رفتنی طرزی دگر
پیدا شود در هر جگر در سلسله آهنگها
طوق جنون سلسله شد باز مكن سلسله را
لابه گری میكنمت راه تو زن قافله را
از دولت محزونان وز همت مجنونان
آن سلسله جنبان شد تا باد چنین بادا
چو جان سلسلهها را بدرد به حرونی
چه ذاالنون چه مجنون چه لیلی و چه لیلا
نگذاردش آن عشق كه سر نیز بخارد
شاباش زهی سلسله و جذب و تقاضا
سلسلهام كن به پای اشتر بند
من طمع كی كنم سنام تو را
روز و شب را چون دو مجنون دركشان در سلسله
ای كه هر روزت چو عید و هر شبت قدر و برات
تو وثاق مار آیی از پی ماری دگر
غصه ماران ببینی زانك این چون سلسلهست
حلقه آن جعد او سلسله پای كیست
زلف چلیپا و شش آفت ایمان كیست
اشتر دیوانه سرمست من
سلسله عقل دریدن گرفت
از سلسله نیاز رستید
كان بند هزار ناز آمد
همه از سلسله عشق تو دیوانه شدند
همه از نرگس مخمور تو خمار شدند
چو عشق سلسله خویش را بجنباند
جنون عقل فلاطون و بوالحسن باشد
سلسله جنبان سلسله جنبان گشت برادر این دل مجنون
چون بنشورد چون بنشورد آن مجنون كش شد سر ماهش
رفته به چرخ ولوله كون گرفته مشغله
خلق گسسته سلسله از طرف پیام دل
سلسله بنگر گر بكشندت
جذب الهی كردت مقبل
گفت كه دیوانه نهای لایق این خانه نهای
رفتم دیوانه شدم سلسله بندنده شدم
زان طره روحانی زان سلسله جانی
زنار تو بربسته هم ممن و ترسا هم
نه چنان مست و خرابم كه خورد آتش و آبم
همگی غرق جنونم همگی سلسله مندم
كله ار رفت بر او گو نه كلم سلسله مویم
خر اگر مرد بر او گو كه بر این پشت سمندم
بزن ای مطرب قانون هوس لیلی و مجنون
كه من از سلسله جستم وتد هوش بكندم
ای شب روان را مشعله ای بیدلان را سلسله
ای قبله هر قافله ای قافله سالار من
گر زانك ملولی ز من ای فتنه حوران
این سلسله بگذار و كسی را بمشوران
باز چو ناگه كنی سلسله جنبانیی
شور برآرد به كبر از جهت امتحان
سلسله عاشقان با تو بگویم كه چیست
آنك مسلسل شود طره دلدار من
بازشكستند خلق سلسله یا مسلمین
باز درافكند عشق غلغله یا مسلمین
مجنون شدهام از بهر خدا
زان زلف خوشت یك سلسله كن
دور مكن سایه خود از سرم
باز مكن سلسله از پای من
سلسلهای است بیبها دشمن جمله توبهها
توبه شكست من كیم سنگ من و سبوی او
گشتهست طپان جانم ای جان و جهان برگو
هین سلسله درجنبان ای ساقی جان برگو
آنك در زلزله او است دو صد چون مه و چرخ
و آنك كه در سلسله او است دو صد سلسله مو
ای عاشقان ای عاشقان دیوانهام كو سلسله
ای سلسله جنبان جان عالم ز تو پرغلغله
عزت زر بود اگر محنت او شود شرر
هیبت و بیم شیر دان بستن او به سلسله
پاك نی و پلید نی در دو جهان بدید نی
قفل گشا كلید نی كنده هزار سلسله
آن سلسله كو به دست دارد
بربندد گردن زمانه
حلقههای عشق تو در گوش ماست
هوش ما را تو مران از سلسله
فتنه بین كز سلسله انگیختی
فتنه را هم مینشان از سلسله
جستهاند دیوانگان از سلسله
ز آنك برزد بوی جان از سلسله
صد نشان بر پای جان از بند توست
گر چه جان شد بینشان از سلسله
نعرهها از عاشقان برخاسته
الامان و الامان از سلسله
شمس تبریزی مرادم زلف توست
گر چه كردم من بیان از سلسله
جان مشتاقان نمیگنجد همی
در زمین و آسمان از سلسله
پیش لیلی میبرم من هر دمی
جان مجنون ارمغان از سلسله
هر خسروی مسكین تو صید كمین شاهین تو
وی سلسله تقلیب تو زنجیر هر دیوانهای
چند جنون كرد خرد در هوس سلسلهای
چند صفت گشت دلم تا تو بر او برگذری
آه چه دیوانه شدم در طلب سلسلهای
در خم گردون فكنم هر نفسی غلغلهای
از سوی چرخ تا زمین سلسلهای است آتشین
سلسله را بگیر اگر در ره خود محققی
عشق مپرس چون بود عشق یكی جنون بود
سلسله را زبون بود نی به طریق احمقی
سلسلهای گشادهای دام ابد نهادهای
بند كی سخت میكنی بند كی باز میكنی
بگه امروز زنجیری دگر در گردنم كردی
زهی طوق و زهی منصب كه هست آن سلسله داری
سلسله این عشق درجنبان و شورم بیش كن
بحر سودا را بجوش و كن جنون افزاییی
سلسله زلفی كه جان مجنون او است
میل دارد با شكسته شانهای
زلف بتان سلسلهست جانب دوزخ كشد
ظاهر او چون بهشت باطن او دوزخی
«سلسله» در دیوان شمس - رباعیات مولوی
از بادهی او بر کف جان بلبلههاست
در گردن دل ز زلف او سلسلههاست
سلطان ملاحت مه موزون منست
در سلسلهاش این دل مجنون منست
در سلسلهات هر آنکه پا بست شود
گر فانی و گر نیست بود هست شود
آمد سر مه سلسله را جنبانید
بر آهن سرد عقل را بندیدند
المنةالله که به تو پیوستم
وز سلسلهی بند فراقت رستم
من سلسلهی عشق تو دیدم در خواب
یارب چه بود خواب پریشان دیدن
امروز از آن سلسله زان محرومی
کامروز تو عاقلی و کارافزائی
آن روز که دیوانه سر و سودائی
در سلسلهی دولتیان میآئی
ای باد سحر به کوی آن سلسله موی
احوال دلم بگوی اگر یابی روی
آن سلسلهی سحر ترا، آن شاید
کش میگزی و میکنی و میخایی