من كجا بودم عجب بیتو این چندین زمان
در پی تو همچو تیر در كف تو چون كمان
تو مرا دستور ده تا بگویم حال ده
گر چه ازرق پوش شد شیخ ما چون آسمان
برگشا این پرده را تازه كن پژمرده را
تا رود خاكی به خاك تا روان گردد روان
من كجا بودم عجب غایب از سلطان خویش
ساعتی ترسان چو دزد ساعتی چون پاسبان
گه اسیر چار و پنج گه میان گنج و رنج
سود من بیروی تو بد زیان اندر زیان
ور تو ای استاسرا متهم داری مرا
روی زرد و چشم تر میدهد از دل نشان
رحم را سیلاب برد یا نكوكاری بمرد
ای زده تیر جفا ای كمان كرده نهان
ای همه كردی ولی برنگشت از تو دلی
ای جفا و جور تو به ز لطف دیگران
باری این دم رستهام با تو درپیوستهام
ای سبك روح جهان درده آن رطل گران
واخرم یك بارگی از غم و بیچارگی
سیرم از غمخوارگی منت غمخوارگان
مست جام حق شوم فانی مطلق شوم
پر برآرم در عدم برپرم در لامكان
جان بر جانان رود گوش و هوشم نشنود
بینی هر قلتبوز و چربك هر قلتبان
همچو ذره مر مرا رقص باره كردهای
پای كوبان پای كوب جان دهم ای جان جان
ای عجب گویم دگر باقیات این خبر
نی خمش كردم تو گوی مطرب شیرین زبان
اقتلونی یا ثقات ان فی قتلی حیات
و الحیات فی الممات فی صبابات الحسان
قد هدانا ربنا من سقام طبنا
قد قضی ما فاتنا نعم هذا المستعان
اقچلر در گزلری خوش نسا اول قشلری
الدر ریز سواری كمدر اول الپ ارسلان
نوركم فی ناظری حسنكم فی خاطری
ان ربی ناصری رب زد هذا القرآن
دب طیف فی الحشا نعم ماش قد مشا
قد سقانا ما یشا فی كأس كالجفان
ارفضوا هذا الفراق و اكرموا بالاعتناق
و ارغبوا فی الاتفاق و افتحوا باب الجنان
وقت عشرت هر كسی گوشه خلوت رود
عشرت و شرب مرا مینباید شد نهان
از كف این نیكبخت میخورم همچون درخت
ور نه من سرسبز چون میروم مست و جوان
چون سنان است این غزل در دل و جان دغل
بیشتر شد عیب نیست این درازی در سنان
فاعلاتن فاعلات فاعلاتن فاعلات
شمس تبریزی تویی هم شه و هم ترجمان