غزل شماره ۲۰۸۵

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
به صلح آمد آن ترك تند عربده كن
گرفت دست مرا گفت تكری یرلغسن
سال كردم از چرخ و گردش كژ او
گزید لب كه رها كن حدیث بی‌سر و بن
بگفتمش كه چرا می‌كند چنین گردش
بگفت هیزم تر نیست بی‌صداع دتن
بگفتمش خبر نو شنیده‌ای او گفت
حدیث نو نرود در شكاف گوش كهن
بلندهمتی و چشم تنگ ترك مرا
اگر تو واقف رازی بیا و شرح بكن
نه چشم تنگ خسیسم ولیك ره تنگ است
ز نرگسان دو چشمم به سوی او ره كن

حدیثنرگسچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید