غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
مشاهده در یوتیوب
برای دریافت فال حافظ عضو کانال یوتیوب ما شوید
«پژمرده» در غزلستان
مولوی
«پژمرده» در دیوان شمس - غزلیات مولوی
میران و خواجگانشان پژمرده است جانشان
خاك سیاه بر سر این نوع شاهدان را
ز ابر پرآب دو چشمش ز تصاریف فراق
بر شكوفه رخ پژمرده بباریده خوش است
خربندگی و آنگه از بهر خر مرده
بهر گل پژمرده با خار همیسازد
عجب نباشد اگر مردهای بجوید جان
و یا گیاه بپژمردهای صبا خواهد
سوی درختان نگر ای نوبهار
كز دی دیوانه بپژمردهاند
هر شكوفه كز می ما نیست خندان بر درخت
گر چه او تازهست و خندان هم كنون پژمرده گیر
هر كه جز عاشقان ماهی بیآب دان
مرده و پژمرده است گر چه بود او وزیر
ای كه میش خوردهای از چه تو پژمردهای
باغ رخش دیدهای باز گشا پر و بال
آویختم اندیشه را كاندیشه هشیاری كند
ز اندیشه بیزاری كنم ز اندیشهها پژمردهام
چرا پژمرده باشم من كه بشكفتهست هر جزوم
چرا خربنده باشم من براقی زیر زین دارم
شاخ گل من چو گشت پژمرده
بازش سوی باغ و گلستان بردم
پژمرده شود هزار دولت
ما تازه و تر چو یاسمینیم
گوید كه افسرده شدی بیمن و پژمرده شدی
پیشتر آ تا بزند بر تو هوای دل من
برگشا این پرده را تازه كن پژمرده را
تا رود خاكی به خاك تا روان گردد روان
تا تازه شود پژمرده من
تا مرد شود عنینه من
بیتو همه بازارها پژمرده اندر كارها
باغ و رز و گلزارها مستسقی باران تو
در این اومید پژمرده بپژمردی چو باغ از دی
ز دی بگذر سبك برپر كه نی جان بهاری تو
از مردم پژمرده دل میشود افسرده
دارد سیهی در جان گر زرد بود مازو
خستم جگرت را من بستان جگری دیگر
همچون جگر شیران ای گربه پژمرده
تا خود چه فسون گفتی با گل كه شد او خندان
تا خود چه جفا گفتی با خارك پژمرده
مرغ معماگوی را رسم سخن آموختی
باز دل پژمرده را صد بال و صد پر ساختی
چه رونق یا چه آرایش فزاید
ز پژمرده گیایی گلستانی
ای تن آخر بجنب بر خود و جهدی بكن
جهد مبارك بود از چه تو پژمردهای
گفت درختی به باد چند وزی باد گفت
باد بهاری كند گر چه تو پژمردهای
فردوسی
«پژمرده» در شاهنامه فردوسی
چو پژمرده شد روی رنگین تو
نگردد دگر گرد بالین تو
همان زال کو مرغ پرورده بود
چنان پیر سر بود و پژمرده بود
مگر شهر کابل نسوزد به ما
چو پژمرده شد برفروزد به ما
شگفته شد آن روی پژمرده ماه
به نیک اختری برگرفتند راه
بهار دل افروز پژمرده شد
دلش را غم و رنج بسپرده شد
یکایک بدستان رسید آگهی
که پژمرده شد برگ سرو سهی
شود برگ پژمرده و بیخ مست
سرش سوی پستی گراید نخست
کند برگ پژمرده و بیخ سست
سرش سوی پستی گراید نخست
ببالید قیصر ز گفتار اوی
برافروخت پژمرده رخسار اوی
بیاراست خلعت سزاوارشان
برافرخت پژمرده بازارشان
زواره بیامد به نزدیک اوی
ورا دید پژمرده و زردروی
چه بودت که امروز پژمردهای
همانا به شب خواب نشمردهای
دل گازر از درد پژمرده بود
یکی کودک زیرکش مرده بود
تو خواهش کنی گر ترا بخشدم
مگر بخت پژمرده بدرخشدم
چه باشد کجا باشد آن روزگار
که پژمرده گردد گل شهریار
ورا دید پژمرده رنگ رخان
به دیبای زربفت بر داده جان
گیاها ز خشک و ز تر برگزید
ز پژمرده و آنچ رخشنده دید
چو دانا رخ شاه پژمرده یافت
روانش بدرد اندر آزرده یافت
چو پژمرده شد چادر آفتاب
همیساخت هر مهتری جای خواب