غزل شماره ۸۱

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ای ساقی جان پر كن آن ساغر پیشین را
آن راه زن دل را آن راه بر دین را
زان می كه ز دل خیزد با روح درآمیزد
مخمور كند جوشش مر چشم خدابین را
آن باده انگوری مر امت عیسی را
و این باده منصوری مر امت یاسین را
خم‌ها است از آن باده خم‌ها است از این باده
تا نشكنی آن خم را هرگز نچشی این را
آن باده بجز یك دم دل را نكند بی‌غم
هرگز نكشد غم را هرگز نكند كین را
یك قطره از این ساغر كار تو كند چون زر
جانم به فدا باشد این ساغر زرین را
این حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد
آن را كه براندازد او بستر و بالین را
زنهار كه یار بد از وسوسه نفریبد
تا نشكنی از سستی مر عهد سلاطین را
گر زخم خوری بر رو رو زخم دگر می‌جو
رستم چه كند در صف دسته گل و نسرین را

بادهخدارستمساغرساقیسحرطرهمخمورنسرینچشم


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید