غزل شماره ۹۵۲

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
ز شمس دین طرب نوبهار بازآید
نشاط بلبله و سبزه زار بازآید
كرانه كرد دلم از نبیذ و از ساقی
چو وصل او بگشاید كنار بازآید
كبوتر دل من در شكار باز پرید
خنك زمانی كو از شكار بازآید
بگردد این رخ زردم چو صد هزار نگار
ز طبل دعوت من گر نگار بازآید
چو ملك حسن بر وی مهم قرار گرفت
بود كه سوی دلم زو قرار بازآید
چو خارخار دلم می‌نشیند از هوسش
كه گلشنش بر این خار خار بازآید
چو مهرها كه شود محو نطع آن گوهر
دغای عشق چو خانه قمار بازآید
ز مستی‌اش چه گمان بردمی كه بعد از می
ز هجر عربده كن آن خمار بازآید
از این خمار مرا نیست غم اگر روزی
به دستم آن قدح پرشرار بازآید
هزار چشمه حیوان چه در شمار آید
اگر از او لطف بی‌شمار بازآید
سال كردم رخ را كه چند زر باشی
كه جان من ز زری تو زار بازآید
مرا جواب چو زر داد من زرم دایم
مگر كه سیمبر خوش عیار بازآید
بگفتمش چو بماندی تو زنده بی آن جان
چه عذر آری چون آن عذار بازآید
من آن ندانم دانم كه آه از تبریز
كز آتشش ز دلم الحذار بازآید

آتشبلبلبهارتبریزخمارساقیسبزهطربعشققدحلطفمستنشاطنگارهوسوصلچشمچشمهگلشنگمانگوهر


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید