غزل شماره ۲۵۷۰

غزلستان :: مولوی :: دیوان شمس - غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
پنهان به میان ما می‌گردد سلطانی
و اندر حشر موران افتاده سلیمانی
می‌بیند و می‌داند یك یك سر یاران را
امروز در این مجمع شاهنشه سردانی
اسرار بر او ظاهر همچون طبق حلوا
گر مكر كند دزدی ور راست رود جانی
نیك و بد هر كس را از تخته پیشانی
می‌بیند و می‌خواند با تجربه خط خوانی
در مطبخ ما آمد یك بی‌من و بی‌مایی
تا شور دراندازد بر ما ز نمكدانی
امروز سماع ما چون دل سبكی دارد
یا رب تو نگهدارش ز آسیب گران جانی
آن شیشه دلی كو دی بگریخت چو نامردان
امروز همی‌آید پرشرم و پشیمانی
صد سال اگر جایی بگریزد و بستیزد
پرگریه و غم باشد بی‌دولت خندانی
خورشید چه غم دارد ار خشم كند گازر
خاموش كه بازآید بلبل به گلستانی

اسراربلبلخندانخورشیددولتسلطانپنهانگلستانیاران


مشاهده برنامه در فروشگاه اپل


اشعار مرتبط



نظرات نوشته شده



نظر بدهید